دو پارتی از کوک

#دو پارتی از کوک
درخواستی
_من واقعا نمیدونم چجوری ازت معذرت خواهی کنم ولی تا وقتی ک کامل خوب نشی میبرمت خونه خودم و ازت مراقبت میکنم.

ات:و منو گذاشت تو ماشین و برد خونشون.

_خب میتونی تو این اتاق بمونی.
ولی داداشم چی میشه؟اون به جز من کسی رو نداره.نگرانم میشه
_اون با من نگرانش نباش

ات:کوک چند روز ازم مراقبت کرد و خیلی باهام مهربون بود.از یه مافیا این همه مهربونی بعید بود مگ اینک عاشق طرف باشه.تو همین فکرا بودم ک کوک درو زد

بفرمایین
_امروز حالت چطوره ات؟بهتری؟
بله بهترم
_خوبه.من اومدم تا یه چیزی رو بهت بگم.
بفرمایین
_خب....راستش.....من....
شما چی؟از من خوشتون اومده؟
_ت...تو از کجا فهمیدی؟
خب از یه مافیا اینهمه مهربونی بعیده مگ اینک طرفو دوس داشته باشه.
_اره من دوست دارم و میخوام بهت پیشنهاد ازدواج بدم.البته میدونم از من بدت میاد و نمیخوام الان جواب بدی فکراتو بکن بعد
نیازی نیست من نمیخوام با شما ازدواج کنم
_چی؟خب چرا؟
چون من نمیتونم و نمیخوام با یه ادم ک.ش ازدواج کنم.
_خب من به خاطر تو هرکاری میکنم حتی میتونم کارمو بزارم کنارم و دیگ مافیا نباشم
اونموقع شاید راضی بشم ولی فک نکنم شما همچین کاری بکنین
_ثابت میکنم ک میتونم اینکارو بکنم.قول میدم
باشه ببینیم و تعریف کنیم

ات:دو ماه گذشت تو این دوماه کوک همچنان مراقبم بود.دیگ کامل خوب شده بودم.اون تمامی کارایی ک میکرد و نمیکرد و به من میگفت و همه جا منو با خودش میبردم ک ثابت کنه دیگ نمیخواد مافیا باشه.خب راستش منم خیلی ازش خوشم اومده بود اون هرکاری کرد ک خودشو بهم ثابت کنه حتی قید مافیا بودنشم زد.

_ات...حالا نظرت چیه؟من ک همه کار کردم.بازم جوابت منفیه؟
خب هنوز کامل مطمئن نیستم ک شما واقعا مافیا نیستین ولی.... منم از شما خوشم اومده و جوابم مثبته.
_و...واقعا؟
بله.واقعا.منم خیلی دوست دارم.

کوک:حسابی شوکه شده بودم و ذوق کرده بودم.محکم اتو بغل کردم

_نمیدونی چقد منتظر بودم ک توهم بهم بگی ک دوسم داری.(و بعدش کوک ل.باشو میاره نزدیک و میچسبونه رو ل.بای ات و اونقد نگه میداره ک نفس کم میاره)

بعد یه مدت کوک و ات ازدواج میکنن و زندگی خوبی رو شرو میکنن
تمام.
چطور بود
یه لایکمون نشه 🙃💜
دیدگاه ها (۲)

الان فهمیدم این همه اعتماد بنفس رو از کی به حرس بردم😂@mel-or...

تو یه رویایی که نمیریسی به دستم😪😟

سلام بازم من🙃#دو پارتی از کوکات:(سلام من اتم و ۲۳ سالمه و من...

#سناریو وقتی موقع حرف زدن باهاشون از صندلی میوفتی:نامجون:وای...

به هم رسیده

دیدار اول …

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط