سلام بازم من🙃
سلام بازم من🙃
#دو پارتی از کوک
ات:(سلام من اتم و ۲۳ سالمه و منشی شرکت اقای جئون جونگکوک هستم.من چیزی رو راجع به اقای جئون فهمیدم ک باورم نمیشد و اون این بود ک...)
جونگکوک:(سلام من جئون جونگکوک هستم و ۲۶ سالمه و رئیس ی شرکت بزرگم.یه منشی به اسم ات دارم ک عاشقش شدم ولی فکر نکنم اونم منو بخواد چون من.....)
علامت ات+ علامت کوک_
ات:یه روز کاریه دیگ بودم.بلند شدم و حاضر شدم و رفتم شرکت.اقای جئون هم اومد.
+سلام اقای جئون خوش اومدین.
_سلام ات ممنون.راستی ات امروز چندتا از همکارام میان اینجا میخوام ازشون پذیرایی کنی
+بله چشم حتما
_ممنون
ات:یکم بعد همکاراش اومدن و رفتن تو اتاقش.منم برای پذیرایی قهوه و کیک درست کردم و داشتم میبردم تو اتاقشون ک شنیدم..
&قربان اون پسر هیچ اطلاعاتی از اون مافیا بهمون نمیده چیکارش کنیم؟
_بک.شیدش
&چشم قربان
ات:با چیزی ک شنیدم خشکم زد.ینی واقعا اقای جئون مافیا بود؟از شدت ترس و استرس سینی قهوه از دستم افتاد و شکست.
_صدای چی بود؟
+وای خدایا نه نه نه حالا چیکار کنممم؟
_ات چی شده؟
+ه...هیچی قربان از دستم افتادن الان جمعشون میکنم.
_چی؟قربان؟پس تو همه چیزو شنیدی؟
+چی؟نه نه من هیچی نشنیدم
_بیا تو اتاق(دستشو گرفتم و کشیدم تو اتاق)
_پس تو فهمیدی ک من مافیام
+ب...بله قربان
_پس حتما اینم میدونی ک اگ منو لو بدی به قیمت جونت تموم میشه.
+ب.....بله میدونم به هیچکس نمیگم قول میدم
_خوبه
ات:کلی تهدیدم کردن و بعدش ولم کردن.بعد اینک از شرکت اومدم بیرون باید برای کارای داداشم ک دعوا کرده بود میرفتم اداره پلیس.
کوک:یه نفرو گذاشتم تا اتو دنبال کنه تا مبادا دست از پا خطا کنه.بهم زنگ زدن و گفتن ک ات رفته اداره پلیس
_لعنتی...بعد اینک اومد بیرون بگیرینش و بیارین پیش من
ات:از اونجا اومدم بیرون.داشتم میرفتم خونه ک ی دستمال جلو دهنم احساس کردم بعدش هیچی نفهمیدم.بعد اینک به هوش اومدم دیدم اقای جئون بالا سرم وایساده.
+قربان چی شده؟چرا منو اوردین اینجا؟
_خودت باید بهتر بدونی.رفتی اداره پلیس و مارو لو دادی اره؟
+چی؟نه نه نه من شما رو لو ندادم برای کارای دعوای داداشم رفته بودم اونجا
_انتظار داری باور کنم؟(با اینک یه نفرو برا تحقیق ک ات راس میگه یا ن فرستاده بودم ولی خیلی عصبی بودم برا همین اتو تا حدی ک نمیتونست از جاش بلند شه ک.تک زدم.)
ات:بدنم انقد درد میکرد ک نمیتونستم از جام بلند شم.بالاخره اون ادمه اومد
&قربان اون راس میگف برای کارای داداشش رفته بوده اونجا
_چی؟تو مطمئنی؟(خیلی پشیمون شده بودم اون بیچاره کاری نکرده بود ولی من ک.تکش زدم.)
_ات....میتونی بلند شی؟
+ن....نه نمیتونم
ات:تو همین حال بودم ک کوک منو گرفت بغلش و گفت:
درخواستی
#دو پارتی از کوک
ات:(سلام من اتم و ۲۳ سالمه و منشی شرکت اقای جئون جونگکوک هستم.من چیزی رو راجع به اقای جئون فهمیدم ک باورم نمیشد و اون این بود ک...)
جونگکوک:(سلام من جئون جونگکوک هستم و ۲۶ سالمه و رئیس ی شرکت بزرگم.یه منشی به اسم ات دارم ک عاشقش شدم ولی فکر نکنم اونم منو بخواد چون من.....)
علامت ات+ علامت کوک_
ات:یه روز کاریه دیگ بودم.بلند شدم و حاضر شدم و رفتم شرکت.اقای جئون هم اومد.
+سلام اقای جئون خوش اومدین.
_سلام ات ممنون.راستی ات امروز چندتا از همکارام میان اینجا میخوام ازشون پذیرایی کنی
+بله چشم حتما
_ممنون
ات:یکم بعد همکاراش اومدن و رفتن تو اتاقش.منم برای پذیرایی قهوه و کیک درست کردم و داشتم میبردم تو اتاقشون ک شنیدم..
&قربان اون پسر هیچ اطلاعاتی از اون مافیا بهمون نمیده چیکارش کنیم؟
_بک.شیدش
&چشم قربان
ات:با چیزی ک شنیدم خشکم زد.ینی واقعا اقای جئون مافیا بود؟از شدت ترس و استرس سینی قهوه از دستم افتاد و شکست.
_صدای چی بود؟
+وای خدایا نه نه نه حالا چیکار کنممم؟
_ات چی شده؟
+ه...هیچی قربان از دستم افتادن الان جمعشون میکنم.
_چی؟قربان؟پس تو همه چیزو شنیدی؟
+چی؟نه نه من هیچی نشنیدم
_بیا تو اتاق(دستشو گرفتم و کشیدم تو اتاق)
_پس تو فهمیدی ک من مافیام
+ب...بله قربان
_پس حتما اینم میدونی ک اگ منو لو بدی به قیمت جونت تموم میشه.
+ب.....بله میدونم به هیچکس نمیگم قول میدم
_خوبه
ات:کلی تهدیدم کردن و بعدش ولم کردن.بعد اینک از شرکت اومدم بیرون باید برای کارای داداشم ک دعوا کرده بود میرفتم اداره پلیس.
کوک:یه نفرو گذاشتم تا اتو دنبال کنه تا مبادا دست از پا خطا کنه.بهم زنگ زدن و گفتن ک ات رفته اداره پلیس
_لعنتی...بعد اینک اومد بیرون بگیرینش و بیارین پیش من
ات:از اونجا اومدم بیرون.داشتم میرفتم خونه ک ی دستمال جلو دهنم احساس کردم بعدش هیچی نفهمیدم.بعد اینک به هوش اومدم دیدم اقای جئون بالا سرم وایساده.
+قربان چی شده؟چرا منو اوردین اینجا؟
_خودت باید بهتر بدونی.رفتی اداره پلیس و مارو لو دادی اره؟
+چی؟نه نه نه من شما رو لو ندادم برای کارای دعوای داداشم رفته بودم اونجا
_انتظار داری باور کنم؟(با اینک یه نفرو برا تحقیق ک ات راس میگه یا ن فرستاده بودم ولی خیلی عصبی بودم برا همین اتو تا حدی ک نمیتونست از جاش بلند شه ک.تک زدم.)
ات:بدنم انقد درد میکرد ک نمیتونستم از جام بلند شم.بالاخره اون ادمه اومد
&قربان اون راس میگف برای کارای داداشش رفته بوده اونجا
_چی؟تو مطمئنی؟(خیلی پشیمون شده بودم اون بیچاره کاری نکرده بود ولی من ک.تکش زدم.)
_ات....میتونی بلند شی؟
+ن....نه نمیتونم
ات:تو همین حال بودم ک کوک منو گرفت بغلش و گفت:
درخواستی
۵.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.