در دست باران های پاییزی گرفتار

در دستِ باران های  پاییزی گرفتار
گنجشک های بی گناهِ روی دیوار

با اینکه می داند هـوا داری  ندارد...
از راه می آید خزان... اما به اجبار!

در خِش‌خشِ هربرگ پاییزی شنیدیم
آوازِ  دردی  بی نهایت  را  به تکرار

پاییز  با  صدها هزاران  رنگِ زیبا
رنگ سیاهش قسمتِ ما بوده انگار

عمری در این شبهای طولانی نشستیم
تا  نورِ  امیدی  شـوَد  بر ما  پدیدار

شایدکه روزی سهم خود را پس بگیریم
دنیا به کام ما  شوَد  شاید  که این بار

بیچاره پاییزی که نامش بد رقم خورد
در باورِ  افسرده ی  خَلقی  گرفتار

شیوا صالحی
دیدگاه ها (۰)

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از ج...

آن‌قدر نگذاشتی ببوسمت که بوسه را هم ممنوع کردند . حالا نفس‌ه...

و گاه چقدر محتاجم!به همين چند لحظه فراموشى،به اندكى سكوت...و...

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنندو ترانه را بر دهانشوق را در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط