در دستِ باران های پاییزی گرفتار
در دستِ باران های پاییزی گرفتار
گنجشک های بی گناهِ روی دیوار
با اینکه می داند هـوا داری ندارد...
از راه می آید خزان... اما به اجبار!
در خِشخشِ هربرگ پاییزی شنیدیم
آوازِ دردی بی نهایت را به تکرار
پاییز با صدها هزاران رنگِ زیبا
رنگ سیاهش قسمتِ ما بوده انگار
عمری در این شبهای طولانی نشستیم
تا نورِ امیدی شـوَد بر ما پدیدار
شایدکه روزی سهم خود را پس بگیریم
دنیا به کام ما شوَد شاید که این بار
بیچاره پاییزی که نامش بد رقم خورد
در باورِ افسرده ی خَلقی گرفتار
شیوا صالحی
گنجشک های بی گناهِ روی دیوار
با اینکه می داند هـوا داری ندارد...
از راه می آید خزان... اما به اجبار!
در خِشخشِ هربرگ پاییزی شنیدیم
آوازِ دردی بی نهایت را به تکرار
پاییز با صدها هزاران رنگِ زیبا
رنگ سیاهش قسمتِ ما بوده انگار
عمری در این شبهای طولانی نشستیم
تا نورِ امیدی شـوَد بر ما پدیدار
شایدکه روزی سهم خود را پس بگیریم
دنیا به کام ما شوَد شاید که این بار
بیچاره پاییزی که نامش بد رقم خورد
در باورِ افسرده ی خَلقی گرفتار
شیوا صالحی
۳.۶k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.