شَریان
# شَریان
# پارت ۱۰
"راوی مرهَم "
شاله روی سرم و مرتب میکنم و نگاهی به آیینه میندازم ..بعد از مطمئن شدن از خودم سوئیچ ماشین وبا گوشیم برمیدارم وبا عجله از اتاق مدیریت میزنم بیرون ..
به سالن اصلی میرسم و نگاهی به جمع منتظر میکنم .
- تمومه ..بریم؟!
همه سری تکون میدن و بلند میشن ..ساحل دست سودا و سورن رو میگیره و راه میوفته ..میرم کنارش و میگم
من- چیزی جا نذاشتی؟!
ساحل- نه همه رو برداشتیم .
مهرسا کیف به دست نزدیک میشه و میگه
مهرسا - برای دوقلو های افسانه ایی خوراکی بردارم ؟! گشنه اشون نشه ؟
ساحل- نه مهتاب برداشته ..فقط در رستوران و قفل کنید ..آشپزخونه رو هم چک کنید گاز قطع باشه .
مهرسا - باشه من حواسم هست ..شما برین منم میام .
باشه ایی میگیم و از رستوران همراه ِ بچه ها خارج میشیم .
من تا مهرسا میرسه ساز ها و گیتار هامونو از تو ماشین برمیدارم و همزمان کفشامونو طبق عادت همیشه در میاریم .
گیتارِ ساحل و میدم دستش و گیتار خودم روهم روی شونه ام میندازم ...هنگ درام مهرسا روهم میدم بهش و همراه میشیم .
مهراد نزدیکمون میشه و رو به سودا و سورن با مهربونی میگه
مهراد - قل های عمو پایه ی مسابقه هستن ؟!
برق چشمای سودا و سورن مارو هم سر شوق میاره ..و سودا با ذوق میگه
سودا - آلهههه!
مهراد با خنده ی مردونه ایی عدد هارو میشماره و سودا و سورن رو مجبور میکنه به حرکت کردنی که با وزنی که اونا دارن به جای دوییدن شبیه تند راه رفتنه.
صدای خنده ی ما هم بلند میشه و با مسخره بازی های فرهاد و اشکانی که خودشونو به اونا میرسونه شدید تر میشه..
صدای سوت بلند مهتاب حواس همه رو جمع خودش میکنه
مهتاب - اوه ..چخبرهِ امشب؟!
نگار- کس دیگه ایم قرار بوده بیاد که این همه جمع شدن؟!
کیانا با تعجب میگه - نه بابا ..اینجا مختص ماهاست پنجشنبه ها که !
سهیل- خاک تو سرتون ..جا مونو گرفتن ، هی گفتم زودتر بیاین جا بگیرین ها !
به حرف بچه گانه ی سهیل میخندیم و اشکان خفه شویی نثارش میکنه .
به قسمتی که جای نشستن ما و اجرای ماست نگاهی میندازم ..امشب شلوغ تر از هر زمانیه و امکان نداره پنجشنبه ها این ساعت شب این جمعیت زیاد اینجا جمع باشن .
جلو تر میریم و سعی میکنیم به جایی که جمعیته بی توجه بمونیم ..
دایره وار حلقه میزنیم و ماگ های قهوه توسط کیانا سِرو میشه .
همه که میشینن به سودا که تو بغل مهراد نشسته اشاره میکنم تا بیاد پیش من ..و خداروشکر میکنم که تو لجبازی به مادرش نرفته و بدون حرف از روی پای مهراد بلند میشه و بعد از اینکه بوسه ایی روی گونه ی ته ریش داره مهراد میزنه به سمت من میاد ..
# پارت ۱۰
"راوی مرهَم "
شاله روی سرم و مرتب میکنم و نگاهی به آیینه میندازم ..بعد از مطمئن شدن از خودم سوئیچ ماشین وبا گوشیم برمیدارم وبا عجله از اتاق مدیریت میزنم بیرون ..
به سالن اصلی میرسم و نگاهی به جمع منتظر میکنم .
- تمومه ..بریم؟!
همه سری تکون میدن و بلند میشن ..ساحل دست سودا و سورن رو میگیره و راه میوفته ..میرم کنارش و میگم
من- چیزی جا نذاشتی؟!
ساحل- نه همه رو برداشتیم .
مهرسا کیف به دست نزدیک میشه و میگه
مهرسا - برای دوقلو های افسانه ایی خوراکی بردارم ؟! گشنه اشون نشه ؟
ساحل- نه مهتاب برداشته ..فقط در رستوران و قفل کنید ..آشپزخونه رو هم چک کنید گاز قطع باشه .
مهرسا - باشه من حواسم هست ..شما برین منم میام .
باشه ایی میگیم و از رستوران همراه ِ بچه ها خارج میشیم .
من تا مهرسا میرسه ساز ها و گیتار هامونو از تو ماشین برمیدارم و همزمان کفشامونو طبق عادت همیشه در میاریم .
گیتارِ ساحل و میدم دستش و گیتار خودم روهم روی شونه ام میندازم ...هنگ درام مهرسا روهم میدم بهش و همراه میشیم .
مهراد نزدیکمون میشه و رو به سودا و سورن با مهربونی میگه
مهراد - قل های عمو پایه ی مسابقه هستن ؟!
برق چشمای سودا و سورن مارو هم سر شوق میاره ..و سودا با ذوق میگه
سودا - آلهههه!
مهراد با خنده ی مردونه ایی عدد هارو میشماره و سودا و سورن رو مجبور میکنه به حرکت کردنی که با وزنی که اونا دارن به جای دوییدن شبیه تند راه رفتنه.
صدای خنده ی ما هم بلند میشه و با مسخره بازی های فرهاد و اشکانی که خودشونو به اونا میرسونه شدید تر میشه..
صدای سوت بلند مهتاب حواس همه رو جمع خودش میکنه
مهتاب - اوه ..چخبرهِ امشب؟!
نگار- کس دیگه ایم قرار بوده بیاد که این همه جمع شدن؟!
کیانا با تعجب میگه - نه بابا ..اینجا مختص ماهاست پنجشنبه ها که !
سهیل- خاک تو سرتون ..جا مونو گرفتن ، هی گفتم زودتر بیاین جا بگیرین ها !
به حرف بچه گانه ی سهیل میخندیم و اشکان خفه شویی نثارش میکنه .
به قسمتی که جای نشستن ما و اجرای ماست نگاهی میندازم ..امشب شلوغ تر از هر زمانیه و امکان نداره پنجشنبه ها این ساعت شب این جمعیت زیاد اینجا جمع باشن .
جلو تر میریم و سعی میکنیم به جایی که جمعیته بی توجه بمونیم ..
دایره وار حلقه میزنیم و ماگ های قهوه توسط کیانا سِرو میشه .
همه که میشینن به سودا که تو بغل مهراد نشسته اشاره میکنم تا بیاد پیش من ..و خداروشکر میکنم که تو لجبازی به مادرش نرفته و بدون حرف از روی پای مهراد بلند میشه و بعد از اینکه بوسه ایی روی گونه ی ته ریش داره مهراد میزنه به سمت من میاد ..
۲.۸k
۰۴ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.