🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
غرق در روزگاری گشته ایم که از روی تعمد هوس را عشق و عشق
را هوس می خوانیم و اینچنین هر دو را به مسلخ می کشانیم
و در این سوء تفاهم عمدی، خفاش هایی خون میمکند و همیشه
یک سوی داستان های عاشقانه ما، یک قربانیِ رو به احتضار، آرزوی مرگ دارد.
امروز دگر نقل شیرین و فرهاد ها نیست، نقل لیلی و مجنون ها ، ویس و رامین ها.
امروز نر هامان عشق را راست میکنند و بعد خود چپ میکنند
و زن هایمان پشت فرمان یک آهن قراضه ی لوکس فخر می فروشند.
زمانی عشق را در نامه ها و نگاه های دزدکی ،
به خنده ها و سرخیِ گونه های خجل می یافتیم
و چه دورند عشق های امروزی با ارسال دو هزار تومان شارژ و ساعتی س*** چت.
وقتی همه و همه پشت این نقاب، گرگی در لباس میش هستیم،
باید هم هر دم از این باغ بری برسد،
باید ناموسمان را اسید شویی کنند، باید آتنا ها، حنانه ها
، ستایش ها و حالا بنیتا قربانی شوند و آب از آب تکان نخورد.
زمانی پدیده های نو ظهوری چون خفاش شب گه گاهی رخ میدادند
و امروز بیش از آن روزگار ظهور دو چشم بینا در شهر یک چشمان همان قدر بعید است
که عبور ستاره ی سرخ بد شگون تولد خواجه تاج دار و در نهایت شاید
این حد آنقدر به سمت صفر میل کند که شاید
مریم میرزاخانی هم با هزار بار مشتق گیری از آن به نتیجه نرسد.
به قول عطار نیشابوری هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل را اندوهی است طویل.
شاید وقت آن باشد دست از این تمارض به ناراحتی های شومِ داستان های شومترِ امروزمان برداریم.
واقعا هنوز نفهمیده ام چرا از مرگِ مریم میرزاخانی و مریم ها ابراز تاسف کردیم!
چند نفر از ما به واقع او را میشناخت؟ مریم اصلا متعلق به ما نبود،
همچون پروفسور حسابی، پروفسور سمیعی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد،
مولانا و هزاران ستاره تابناک عالم بشریت و البته
منهای ما که لیاقت خود را بارها و بارها اثبات کرده ایم،
تازه اگر بتوان ما را هم بشر خواند. در واقع آنها به مردمانی تعلق داشتند
که لیاقتشان را داشته اند که قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.
خدایا شاید دیگر وقت آن رسیده باشد که تمام کنی، یک به نعل زدن و
یک به میخ زدنت را. آب از سر ما که گذشت چه یک وجب و چه صد وجب.
ولی آب و باد و خاک و آتش هم به ستوه آمده اند، اگر
به ما رحم نمیکنی به زمینت رحم کن و البته آنان که لایقش هستند.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
نویسنده : 🖤zahra (z)🖤
غرق در روزگاری گشته ایم که از روی تعمد هوس را عشق و عشق
را هوس می خوانیم و اینچنین هر دو را به مسلخ می کشانیم
و در این سوء تفاهم عمدی، خفاش هایی خون میمکند و همیشه
یک سوی داستان های عاشقانه ما، یک قربانیِ رو به احتضار، آرزوی مرگ دارد.
امروز دگر نقل شیرین و فرهاد ها نیست، نقل لیلی و مجنون ها ، ویس و رامین ها.
امروز نر هامان عشق را راست میکنند و بعد خود چپ میکنند
و زن هایمان پشت فرمان یک آهن قراضه ی لوکس فخر می فروشند.
زمانی عشق را در نامه ها و نگاه های دزدکی ،
به خنده ها و سرخیِ گونه های خجل می یافتیم
و چه دورند عشق های امروزی با ارسال دو هزار تومان شارژ و ساعتی س*** چت.
وقتی همه و همه پشت این نقاب، گرگی در لباس میش هستیم،
باید هم هر دم از این باغ بری برسد،
باید ناموسمان را اسید شویی کنند، باید آتنا ها، حنانه ها
، ستایش ها و حالا بنیتا قربانی شوند و آب از آب تکان نخورد.
زمانی پدیده های نو ظهوری چون خفاش شب گه گاهی رخ میدادند
و امروز بیش از آن روزگار ظهور دو چشم بینا در شهر یک چشمان همان قدر بعید است
که عبور ستاره ی سرخ بد شگون تولد خواجه تاج دار و در نهایت شاید
این حد آنقدر به سمت صفر میل کند که شاید
مریم میرزاخانی هم با هزار بار مشتق گیری از آن به نتیجه نرسد.
به قول عطار نیشابوری هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل را اندوهی است طویل.
شاید وقت آن باشد دست از این تمارض به ناراحتی های شومِ داستان های شومترِ امروزمان برداریم.
واقعا هنوز نفهمیده ام چرا از مرگِ مریم میرزاخانی و مریم ها ابراز تاسف کردیم!
چند نفر از ما به واقع او را میشناخت؟ مریم اصلا متعلق به ما نبود،
همچون پروفسور حسابی، پروفسور سمیعی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد،
مولانا و هزاران ستاره تابناک عالم بشریت و البته
منهای ما که لیاقت خود را بارها و بارها اثبات کرده ایم،
تازه اگر بتوان ما را هم بشر خواند. در واقع آنها به مردمانی تعلق داشتند
که لیاقتشان را داشته اند که قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.
خدایا شاید دیگر وقت آن رسیده باشد که تمام کنی، یک به نعل زدن و
یک به میخ زدنت را. آب از سر ما که گذشت چه یک وجب و چه صد وجب.
ولی آب و باد و خاک و آتش هم به ستوه آمده اند، اگر
به ما رحم نمیکنی به زمینت رحم کن و البته آنان که لایقش هستند.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
نویسنده : 🖤zahra (z)🖤
۱۳۶
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.