داستان، قسمت صد و پنجاه و هشتم
#قسمتصدوپنجاهوهشتم
دنبال یه نفر میگشتم که حاضر بشه جاش رو با من بدبخت عوض کنه؛ اما فایده نداشت.
به صندلیم نزدیک شدم.
با نگرانی و ناراحتی به سگ و صندلی نگاه میکردم.
صاحب سگ، یه خانوم پنجاه و پنج و شصت ساله، ازم پرسید: «اینجا جای شماست؟»
_بله، اما ظاهراً سگ شما خیلی به این صندلی علاقهمنده. اینه که من میرم یه جای دیگه برای خودم پیدا میکنم.
+اوه ... اوه ... اوه ... (مثلاً خندید!) نه ... نه ... بفرمایید. همین الان از جاش بلند میشه.
و بعد...
✍🏻ا.م
#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشمهایباز_پلکهایبسته
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، ویسگون، باهم، نزدیکا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇
🆔 @basaerehoseiniyeh
دنبال یه نفر میگشتم که حاضر بشه جاش رو با من بدبخت عوض کنه؛ اما فایده نداشت.
به صندلیم نزدیک شدم.
با نگرانی و ناراحتی به سگ و صندلی نگاه میکردم.
صاحب سگ، یه خانوم پنجاه و پنج و شصت ساله، ازم پرسید: «اینجا جای شماست؟»
_بله، اما ظاهراً سگ شما خیلی به این صندلی علاقهمنده. اینه که من میرم یه جای دیگه برای خودم پیدا میکنم.
+اوه ... اوه ... اوه ... (مثلاً خندید!) نه ... نه ... بفرمایید. همین الان از جاش بلند میشه.
و بعد...
✍🏻ا.م
#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشمهایباز_پلکهایبسته
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، ویسگون، باهم، نزدیکا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇
🆔 @basaerehoseiniyeh
۲.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.