مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم میزد مردی را دید
مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم میزد . مردی را دید که به طور مداوم خم می شود و صدف ها را از روی زمین بر می دارد وداخل اقیانوس برت می کند دلیل آن کار را برسید و او کفت:" الان موقع مد دریاست و دریا این صدف ها را به ساحل آورده است و اکر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیزن خواهند مرد . مرد خنده ای کرد وکفت : ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد . تو که نمی توانی همه آنها را به آب برکردانی خیلی زیاد هستند وتازه همین یک ساحل نیست . کار تو هیج فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟ مرد بومی لبخندی زد وخم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و کفت :" برای این صدف اوضاع فرق کرد"
- ۲.۶k
- ۳۰ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط