خب بدبخت

خب بدبخت
توی چشم چه کسی انقدر زل میزنی که بگوید:
چه میخواهی از جانم...؟
و بگویی همان همیشگی! 
چشم هایت را ببندی تا نوک بینی ات را ببوسد؟
خب دیوانه
میکُشد تو را این جنون پر رنگ!
برگرد...
تو را به پاییز قسم تا نرسیده برگرد!
بگذار خشکشان بزند این برگها از شانه به شانه رفتنمان به جنوب آغوش هم!
برگرد...
دیدگاه ها (۱)

پاشو چشماتو باز کنتا خورشید نگاهت خونه روگرم کنه ...که اقاقی...

دلی در حوالی کوچه پس کوچه های عشقنزدیک خیابان خزانروبروی پار...

چه سکوت زیبایی دارد امشببه من دست بزنبگذار پیراهنم بریزد زیر...

خوش‌به‌حالِ من و دریا و غروب و خورشیدو چه بی‌ذوق جهانی که مر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط