خب بدبخت
خب بدبخت
توی چشم چه کسی انقدر زل میزنی که بگوید:
چه میخواهی از جانم...؟
و بگویی همان همیشگی!
چشم هایت را ببندی تا نوک بینی ات را ببوسد؟
خب دیوانه
میکُشد تو را این جنون پر رنگ!
برگرد...
تو را به پاییز قسم تا نرسیده برگرد!
بگذار خشکشان بزند این برگها از شانه به شانه رفتنمان به جنوب آغوش هم!
برگرد...
توی چشم چه کسی انقدر زل میزنی که بگوید:
چه میخواهی از جانم...؟
و بگویی همان همیشگی!
چشم هایت را ببندی تا نوک بینی ات را ببوسد؟
خب دیوانه
میکُشد تو را این جنون پر رنگ!
برگرد...
تو را به پاییز قسم تا نرسیده برگرد!
بگذار خشکشان بزند این برگها از شانه به شانه رفتنمان به جنوب آغوش هم!
برگرد...
- ۲۲۲
- ۱۳ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط