رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
part. 43
*صبح بعد از دعواهای ات و تهیونگ، عمارت دوباره آروم شد. جونگکوک طبق عادتش رفت سمت ورزشگاه بزرگ توی حیاط پشتی عمارت. سالن ورزش با شیشههای قدی به باغ وصل بود و آفتاب روی دستگاهها و زمین براق میتابید.*
*جونگکوک تیشرتشو درآورد و با بالاتنهی لخت شروع کرد به تمرین با دمبلهای سنگین. عرق از روی بازوها و گردنش میچکید، نفسهاش منظم و محکم بود. نگاهش سرد و جدی.*
*حدود بیست دقیقه گذشت که صدای آهستهی قدمهای کسی توی سالن پیچید. جونگکوک دمبل رو پایین گذاشت و برگشت. ات بود، با موهای ریخته روی صورت و یه لباس راحتی ساده. با چشمهای پف کرده از خستگی بهش نگاه کرد.*
(جونگکوک متعجب و کمی اخمو گفت)
جونگکوک. اینجا چی کار میکنی؟
(ات با لجبازی نرم گفت.)
ات. حوصلهم سر رفت... میخواستم فقط تماشا کنم.
*جونگکوک اخم کرد، دستمالی برداشت و روی گردنش کشید.*
جونگکوک. ات... تو قرصاتو خوردی؟
*ات یه لحظه مکث کرد، نگاهشو دزدید.*
ات. ام... یادم رفت.
*جونگکوک همون لحظه سریع به سمتش رفت، صدای پاش روی کف زمین پیچید. دستشو گرفت، نگاهشو جدی کرد.*
جونگکوک. چند بار باید بگم که بازی با این موضوع خطرناکه؟ تو بیماری قلبی داری، بیاحتیاطی کنی ممکنه...
*ات وسط حرفش پرید، با لبخند مصنوعی*
ات. خب الان زندهم، چیزی نشده.
*جونگکوک نفسشو با عصبانیت خفه کرد، ولی به جای داد زدن، فقط دستشو روی موهای ات کشید و پیشونیشو به پیشونیش نزدیک کرد.*
جونگکوک. من نمیخوام حتی یک طار مو از اون موهای قشنگت کم بشه، میفهمی؟
*ات سرشو پایین انداخت. اما برای اینکه فضا رو سبک کنه، با لبخند کوچیک گفت.*
ات راستی... فکر نمیکنی زیادی جدی شدی؟ فقط چندتا قرص بود.
*جونگکوک با چشمای تیزش نگاهش کرد، اما بعد ناگهان لبخند کجی زد.*
جونگکوک. فقط چندتا قرص...؟ خب باشه، ولی به شرطی که همین الان بری بخوریشون. وگرنه مجبور میشم خودم بیارم و بذارم تو دهنت.
*ات خندید و با دست زد روی بازوی عضلانی جونگکوک.*
ات. خیلی رو هستی...
*جونگکوک سرشو تکون داد، دستشو روی کمرش گذاشت و آروم هلش داد سمت در.*
جونگکوک. رو نیستم، من جدیام. حالا برو، بعدش بیا... قول میدم برات تمرین سبک انتخاب کنم.
*ات به عقب برگشت و یه نگاه به بدن خیس از عرق و جدی جونگکوک انداخت. لبخندی زد و گفت.*
ات. قرار نبود ورزش کنم، ولی قبول.
*جونگکوک یه لبخند کوتاه زد.*
part. 43
*صبح بعد از دعواهای ات و تهیونگ، عمارت دوباره آروم شد. جونگکوک طبق عادتش رفت سمت ورزشگاه بزرگ توی حیاط پشتی عمارت. سالن ورزش با شیشههای قدی به باغ وصل بود و آفتاب روی دستگاهها و زمین براق میتابید.*
*جونگکوک تیشرتشو درآورد و با بالاتنهی لخت شروع کرد به تمرین با دمبلهای سنگین. عرق از روی بازوها و گردنش میچکید، نفسهاش منظم و محکم بود. نگاهش سرد و جدی.*
*حدود بیست دقیقه گذشت که صدای آهستهی قدمهای کسی توی سالن پیچید. جونگکوک دمبل رو پایین گذاشت و برگشت. ات بود، با موهای ریخته روی صورت و یه لباس راحتی ساده. با چشمهای پف کرده از خستگی بهش نگاه کرد.*
(جونگکوک متعجب و کمی اخمو گفت)
جونگکوک. اینجا چی کار میکنی؟
(ات با لجبازی نرم گفت.)
ات. حوصلهم سر رفت... میخواستم فقط تماشا کنم.
*جونگکوک اخم کرد، دستمالی برداشت و روی گردنش کشید.*
جونگکوک. ات... تو قرصاتو خوردی؟
*ات یه لحظه مکث کرد، نگاهشو دزدید.*
ات. ام... یادم رفت.
*جونگکوک همون لحظه سریع به سمتش رفت، صدای پاش روی کف زمین پیچید. دستشو گرفت، نگاهشو جدی کرد.*
جونگکوک. چند بار باید بگم که بازی با این موضوع خطرناکه؟ تو بیماری قلبی داری، بیاحتیاطی کنی ممکنه...
*ات وسط حرفش پرید، با لبخند مصنوعی*
ات. خب الان زندهم، چیزی نشده.
*جونگکوک نفسشو با عصبانیت خفه کرد، ولی به جای داد زدن، فقط دستشو روی موهای ات کشید و پیشونیشو به پیشونیش نزدیک کرد.*
جونگکوک. من نمیخوام حتی یک طار مو از اون موهای قشنگت کم بشه، میفهمی؟
*ات سرشو پایین انداخت. اما برای اینکه فضا رو سبک کنه، با لبخند کوچیک گفت.*
ات راستی... فکر نمیکنی زیادی جدی شدی؟ فقط چندتا قرص بود.
*جونگکوک با چشمای تیزش نگاهش کرد، اما بعد ناگهان لبخند کجی زد.*
جونگکوک. فقط چندتا قرص...؟ خب باشه، ولی به شرطی که همین الان بری بخوریشون. وگرنه مجبور میشم خودم بیارم و بذارم تو دهنت.
*ات خندید و با دست زد روی بازوی عضلانی جونگکوک.*
ات. خیلی رو هستی...
*جونگکوک سرشو تکون داد، دستشو روی کمرش گذاشت و آروم هلش داد سمت در.*
جونگکوک. رو نیستم، من جدیام. حالا برو، بعدش بیا... قول میدم برات تمرین سبک انتخاب کنم.
*ات به عقب برگشت و یه نگاه به بدن خیس از عرق و جدی جونگکوک انداخت. لبخندی زد و گفت.*
ات. قرار نبود ورزش کنم، ولی قبول.
*جونگکوک یه لبخند کوتاه زد.*
- ۲.۰k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط