پارت بیست و پنجم رمان تب داغ هوس:

25


نفسي مأيوس از دهن خارج کردم و با شونه هاي افکنده گفتم :واااي اخمي از گنگي کرد و گفت: واي ؟!واي... يعني چي؟!متوجه نميشم! _من يه دختر آفتاب مهتاب نديدم(با لحن مسخره اش و چشمايي که مدل ديمون ميکرد)«وقتي ميگم ديمون يعني همون درشت ميکنه چشماشو بعد کم کم به حالت عادي برميگرده قابل توجه » گفت: _وااااي ، سور پرايز ،«جدي سر شو جلو آورد و گفت»: _خب منم واسه همين تو رو ميخوام با حرص پامو زمين کوبيدمو گفتم : _من ترو نميخوام خونسر شونه بالا انداخت گفت _مشکلي نيست عزيزم کافي دو هفته با من باشي اون موقعه اين تويي که مشتاق مني. نفسي آه وار کشيدم و دنبالش به راه افتادم قدم تا شونه هاش بود با اين که لاغر مردني نبودم بلکه جز دختراي شاسي بلند محسوب ميشدم ولي بازم از من درشت تر بود درست هيکل يه ورزشکارکه فيت نس کار ميکردو داشت خببببب...يه اعتراف که هيکلش بي نظيره همين طور که تو فکر بودم ازش جلو افتادم و اون افتاد پشت سرم سنگيني نگاش اينو بهم فهموند که پشت سرمه انقدر نگاهش قوي بود که ايستادمو در جا برگشتم و بهش نگاه کردم تا ديدمش گفت: _بهتر يه کم لاغر بشي واي انگار بد ترين فحش دنيا رو بهم داد يه جور داغ کردم که مشتمو کنار پام گره کردمو از ميون دندوناي قفل شده گفتم : _تا حالا نشنيدي نبايد در مورد دو تا موضوع با يه خانم صحبت کرد اولي سنشه و دومي هيکلش؟
دیدگاه ها (۰)

پارت بیست و ششم رمان تب داغ هوس؛

پارت بیست و هفتم رمان تب داغ هوس:

پارت بیست و چهارم رمان تب داغ هوس:

پارت بیست و سوم رمان تب داغ هوس:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط