گفتم دوستت دارم

گفتم: دوستت دارم!
نه چون گمان میبردم دلی در تو برای من بتپد، بلکه چون ناگزیر بودم؛ چون انسان، گاهی ناگزیر است به گفتن آنچه میداند شنیده نخواهد شد.
تو! ایستادی، بی آنکه حتی لبخندی به ویرانی ام ببخشی. بی آنکه رحمتی رحمتی از نگاهت ببارد بر زمینی که سالها در آن بذر دوست داشتنت را کاشته بودم...
و چه سنگین است این سکوت؛ سکوتی که نه نشان از تردید دارد نه بویی از دلسوزی.
سکوتی که چون‌ دیوار مرا پس زد و چون آیینه فقط خودم را نشانم داد.
عشق من، اتفاق نبود!
دیدگاه ها (۰)

کاش همین حالا بودی…نه فردا،نه یه روز خوب،نه وقتی حالم بهتر ش...

بعد از تو آدم‌هاتنها خراش‌های کوچکی بودندکه تو را از یادم بب...

اینجا که ایستاده‌ام؛ میانه‌ی سرد و گرمِ روزگار ... دریافته‌ا...

نه تعریف ونه تحقیر؛هیچ کدام نباید جهان درونت را بلرزاند هرچق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط