گفتم دوستت دارم
گفتم: دوستت دارم!
نه چون گمان میبردم دلی در تو برای من بتپد، بلکه چون ناگزیر بودم؛ چون انسان، گاهی ناگزیر است به گفتن آنچه میداند شنیده نخواهد شد.
تو! ایستادی، بی آنکه حتی لبخندی به ویرانی ام ببخشی. بی آنکه رحمتی رحمتی از نگاهت ببارد بر زمینی که سالها در آن بذر دوست داشتنت را کاشته بودم...
و چه سنگین است این سکوت؛ سکوتی که نه نشان از تردید دارد نه بویی از دلسوزی.
سکوتی که چون دیوار مرا پس زد و چون آیینه فقط خودم را نشانم داد.
عشق من، اتفاق نبود!
نه چون گمان میبردم دلی در تو برای من بتپد، بلکه چون ناگزیر بودم؛ چون انسان، گاهی ناگزیر است به گفتن آنچه میداند شنیده نخواهد شد.
تو! ایستادی، بی آنکه حتی لبخندی به ویرانی ام ببخشی. بی آنکه رحمتی رحمتی از نگاهت ببارد بر زمینی که سالها در آن بذر دوست داشتنت را کاشته بودم...
و چه سنگین است این سکوت؛ سکوتی که نه نشان از تردید دارد نه بویی از دلسوزی.
سکوتی که چون دیوار مرا پس زد و چون آیینه فقط خودم را نشانم داد.
عشق من، اتفاق نبود!
- ۱.۳k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط