پارت ششم رمان ماه عسل
پارت ششم رمان ماه عسل
خانوم هایی هم بودن که بعضی ها
مادر سوزان و می شناختن وبه
احترام مادر سوزان بامن هم
سلام و احوال پرسی می کنن؛
بالاخره اذان تمام شد و همه باهم
نماز ظهرو می خونیم؛ خیلی حال
خوبی به من دست می ده وقتی
که نماز می خونیم؛ انگار یعنی
احساس می کنم فرشته ها جمع
شدن دور من درحالی که من اونا
رو نمی بینم اما فکر می کنم اونا
من و می بینن و برای دعاهام امین
می گن٠
بعد از مناجات به منزل اومدیم و
من خطاب به مادر سوزان می گم:
موقع خرید هم همینارو می پوشم؟
اشکالی نداره؟ سوزان: عزیزم
نگران نباش؛ یه مانتوی جدید تو
خونه هست؛ اونو می دم٠
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#بلاگر#شعر#رمان خیالی#
خانوم هایی هم بودن که بعضی ها
مادر سوزان و می شناختن وبه
احترام مادر سوزان بامن هم
سلام و احوال پرسی می کنن؛
بالاخره اذان تمام شد و همه باهم
نماز ظهرو می خونیم؛ خیلی حال
خوبی به من دست می ده وقتی
که نماز می خونیم؛ انگار یعنی
احساس می کنم فرشته ها جمع
شدن دور من درحالی که من اونا
رو نمی بینم اما فکر می کنم اونا
من و می بینن و برای دعاهام امین
می گن٠
بعد از مناجات به منزل اومدیم و
من خطاب به مادر سوزان می گم:
موقع خرید هم همینارو می پوشم؟
اشکالی نداره؟ سوزان: عزیزم
نگران نباش؛ یه مانتوی جدید تو
خونه هست؛ اونو می دم٠
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#بلاگر#شعر#رمان خیالی#
۴.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.