دیشب که نام تو را بردم و ستاره ها دستهایشان را به من دادن

دیشب که نام تو را بردم و ستاره ها دستهایشان را به من دادند تا روی کهکشان قدم بزنم ، ماه به احترام دوست داشتنت از پیش پایم بلند شد و پیشانی ام را بوسید بعد توی گوشم گفت سلامش را برسانم و بگویم اگر میدانستی روشنایی هلال چشمهات دلیل خجالت و پنهان شدنش پشت ابرهاست با مهربانی ای که از تو سراغ دارد کمتر به آسمان نگاه میکردی...
دیدگاه ها (۱)

خطی کشید روی تمام سوال هاتعریف ها، معادله ها، احتمال هاخطی ک...

هر شور وشری که در جهان استزان غمزهٔ مست دلستان استگفتم لب او...

فرستاده شدم تا بجنگم!برای هرچیزی که ارزش اش را داشته باشد:حق...

رنج فربه شد، برو دیوانه شو / رنج گردد لاغر از دیوانگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط