من پنجره را پلک زدم تا تو بیایی
من پنجره را پلک زدم تا تو بیایی
شاید که دری باز شود در دل دیوار
ای دورترین بغض زمین ، مرز نفس گیر
نزدیک تر از من به خودم ...وعده ی دیدار
غوغای غریبی ست میان من و این آه
ما هر دو شکستیم در این حادثه بسیار
باید بروم سمت غروبی که تو رفتی
یک صبح به تو ختم نشد باز هم انگار
من روسری ام را به پر باد سپردم
افتاد به یادم گره بغض تو هر بار
محبوب من ای شعر غزل خیز دل انگیز
ای دوست ترین دوست ترین دوست ترین یار
شاید که دری باز شود در دل دیوار
ای دورترین بغض زمین ، مرز نفس گیر
نزدیک تر از من به خودم ...وعده ی دیدار
غوغای غریبی ست میان من و این آه
ما هر دو شکستیم در این حادثه بسیار
باید بروم سمت غروبی که تو رفتی
یک صبح به تو ختم نشد باز هم انگار
من روسری ام را به پر باد سپردم
افتاد به یادم گره بغض تو هر بار
محبوب من ای شعر غزل خیز دل انگیز
ای دوست ترین دوست ترین دوست ترین یار
- ۴.۱k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط