به نام خدایِ حسین...
به نام خدایِ حسین...
صدای باران این حوالی را پوشانده است
باد صبا خبر آورده...
مسافران بهشت نزدیک اند...
ای سرزمین آفتاب
ای کرب و بلا
آماده باش...
مهمانان در راه اند...
گفتم کرب و بلا
و یاد بلا افتادم
شنیده ام که کرونا بلایی شده
برای کرب و بلا؟
براستی بوی دوری می آید؟
آخه میدونی
من یه بار چند سال پیشا
دهه محرم
آنفولانزا گرفتم
هیئت ها بر پا بود
صدای طبل و سنج و مداحی
از خیابون های همجوار خونه ما
به گوش می رسید
ده روز خانه نشین بودم...
و چشیدم درد بی دردی را...
گرفتی یا باز کنم؟
کلمهی آه براستی چقدر آه دارد...
آه ای کرب و بلا...
بلا دامن دنیا را گرفته
به صاحب زمینت بگو
دست به دامن او
و دست بر آسمان دعاگوی
رفع بلاییم...
نیاز به پارتی داریم...
یک پارتی بازی کار ما را حل میکند...
براستی چقدر دلم تنگ شده بود
برای یک یاحسین...
یک اشک و
و زیر لب زمزمه کردن یک اسم
حسین
بسم الله...
امشب با دلی گرفته
آمده ام تا گرد گیری کنم...
مگر نه اینکه
روح نیاز به پاکیای مانند آب دارد...
آمده ام تا روحم را حمام کنم
آمده ام به سمت کارواشِ دل
و من تنها تر از روز های گذشته ام
میان دنیا
با یک ماسک آلوده
بدنبال یک جرعه زندگی و
فرار از بیماری ای منحوس...
آه
تو چه میدانی
وقتی دلی تنگ شود
تو چه میدانی از آبی که سر ریز شود
آقای من
مرا ببین
پیر شده ام نه؟
من همونم که قرار بود
نزدیک تر بشم
چرا پس اینقدر فاصله!!!!
چرا این همه دوری؟!!!
آقا من جوون تر که بودم
بیشتر خریدار داشتما...
بخدا ایندفعه چیز زیادی نمیخوام ازت...
نه سفارش میخوام
نه کمک
نه چیز دیگه
اصلا روم هم نمیشه بخوام
دیگه معروف شدیم بین بقیه
پوست کلف ها...
گفتم که چیز زیادی نمیخوام...
چیز خیلی خیلی زیادی میخوام
خودتو...
راستیتش میدونی چیه
هر بار که باهم حرف زدیم
شاید دلم گیر چیزی بوده
و ازت کمک خواستم و ...
هر بار هم حلش کردی ها
ولی چند وقته به این نتیجه رسیدم
خرم که از پل رد میشه دیگه یادم میره
اصلا مگه من چیزی خواسته بودم...
تا اینکه باز نیازمند شدم
نیاز یه سفارش به خدا
نیاز یه درمان درد
ولی فهمیدم درد نیست
درمان بی تو بودنِ
که نمیشه بهش گفت درد
چون درد در مقابل فقط گفتنِ یک آهِ
از صحبت های آقای حائری فهمیدم
دنیا بی حسین
چقدر حقیر است
و زندگیه من بی حسین
چقدر بی رمق و تاریک
زندگی هامون تاریک شده
و هی مینالیم از تاریکی...
ای تاریکی بیا
و مرا با خودت ببر
و در خودت غرق کن
که لحظه ای دوری از مولایم حسین
باید سرنوشتش غرق شدن در تو باشد
بیا و مرا با خودت ببر
و آتش بزن به زندگی بی حسینم
وقتی آلوده ای
وقتی داغونی
پکری
دل گرفته ای
مریضی
یا درمونش دکترِ
یا رفیقِ
یا گردشِ
یا هرچیز دیگه
ادامه پست بعدی👈
صدای باران این حوالی را پوشانده است
باد صبا خبر آورده...
مسافران بهشت نزدیک اند...
ای سرزمین آفتاب
ای کرب و بلا
آماده باش...
مهمانان در راه اند...
گفتم کرب و بلا
و یاد بلا افتادم
شنیده ام که کرونا بلایی شده
برای کرب و بلا؟
براستی بوی دوری می آید؟
آخه میدونی
من یه بار چند سال پیشا
دهه محرم
آنفولانزا گرفتم
هیئت ها بر پا بود
صدای طبل و سنج و مداحی
از خیابون های همجوار خونه ما
به گوش می رسید
ده روز خانه نشین بودم...
و چشیدم درد بی دردی را...
گرفتی یا باز کنم؟
کلمهی آه براستی چقدر آه دارد...
آه ای کرب و بلا...
بلا دامن دنیا را گرفته
به صاحب زمینت بگو
دست به دامن او
و دست بر آسمان دعاگوی
رفع بلاییم...
نیاز به پارتی داریم...
یک پارتی بازی کار ما را حل میکند...
براستی چقدر دلم تنگ شده بود
برای یک یاحسین...
یک اشک و
و زیر لب زمزمه کردن یک اسم
حسین
بسم الله...
امشب با دلی گرفته
آمده ام تا گرد گیری کنم...
مگر نه اینکه
روح نیاز به پاکیای مانند آب دارد...
آمده ام تا روحم را حمام کنم
آمده ام به سمت کارواشِ دل
و من تنها تر از روز های گذشته ام
میان دنیا
با یک ماسک آلوده
بدنبال یک جرعه زندگی و
فرار از بیماری ای منحوس...
آه
تو چه میدانی
وقتی دلی تنگ شود
تو چه میدانی از آبی که سر ریز شود
آقای من
مرا ببین
پیر شده ام نه؟
من همونم که قرار بود
نزدیک تر بشم
چرا پس اینقدر فاصله!!!!
چرا این همه دوری؟!!!
آقا من جوون تر که بودم
بیشتر خریدار داشتما...
بخدا ایندفعه چیز زیادی نمیخوام ازت...
نه سفارش میخوام
نه کمک
نه چیز دیگه
اصلا روم هم نمیشه بخوام
دیگه معروف شدیم بین بقیه
پوست کلف ها...
گفتم که چیز زیادی نمیخوام...
چیز خیلی خیلی زیادی میخوام
خودتو...
راستیتش میدونی چیه
هر بار که باهم حرف زدیم
شاید دلم گیر چیزی بوده
و ازت کمک خواستم و ...
هر بار هم حلش کردی ها
ولی چند وقته به این نتیجه رسیدم
خرم که از پل رد میشه دیگه یادم میره
اصلا مگه من چیزی خواسته بودم...
تا اینکه باز نیازمند شدم
نیاز یه سفارش به خدا
نیاز یه درمان درد
ولی فهمیدم درد نیست
درمان بی تو بودنِ
که نمیشه بهش گفت درد
چون درد در مقابل فقط گفتنِ یک آهِ
از صحبت های آقای حائری فهمیدم
دنیا بی حسین
چقدر حقیر است
و زندگیه من بی حسین
چقدر بی رمق و تاریک
زندگی هامون تاریک شده
و هی مینالیم از تاریکی...
ای تاریکی بیا
و مرا با خودت ببر
و در خودت غرق کن
که لحظه ای دوری از مولایم حسین
باید سرنوشتش غرق شدن در تو باشد
بیا و مرا با خودت ببر
و آتش بزن به زندگی بی حسینم
وقتی آلوده ای
وقتی داغونی
پکری
دل گرفته ای
مریضی
یا درمونش دکترِ
یا رفیقِ
یا گردشِ
یا هرچیز دیگه
ادامه پست بعدی👈
۶.۰k
۲۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.