(پارت چنده...؟)
(پارت چنده...؟)
مای:تولدتون...مبارک..(↑ω↑)
یونا:عالیه
آنی:هومم مشکلی نیست تو اونجا یه پلاستیک موچی داری..
مای:به موچی هایم نزدیک نشوو
گوشی باجی زنگ خورد.
یونا:کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه
باجی:خفه شو یه لحظه تا ببینم کیه
یونا:کیههععععععهههههههههههه
باجی:اوو یونااا مایکیه *از اون نگاها که نمیدونم چطوری توصیف کنم🥹*
آنی:مایکی ژانهههه هاهاها
مای:مایکی.. کیه..
یونا:یعنیییی تو نمیشناسیشششششش
مای:ها.. اون یارو.. اسم اصلیش چیه..
یونا:عاا مانجیرو سانو
با حرف یونا برای یه لحظه تو فکر رفتم.. مانجیرو سانو..؟خودشه..
باجی که از اونطرف با مانجیرو حرف میزد تلفنشو قطع کرد
باجی:من دیگه میرم یونا هم هرکاری میخاد بکنه
مای:من باید برم خونه
آنی:وایستا کجا میر- رفت.. هوففف
عین گاو رفتم تو خونه
-هی وحشییی چیهههه
مای:من هودیتو قرض میگیرم. تا درودی دیگر بدرود
-اویییییی
هودی مشکی رو پوشیدم و با یه ماسک از خونه رفتم بیرون.
وایستا.. آدرس خونشون.. کجاست.. اهاا باجی احتمالا میره همونجا ولی باجی کجاععهه!
مای:با شکست مواجه شدم..
باجی از جلوم رد شد ولی به دلیل موهای جلوی صورتم و ماسک نفهمید منم.
هورااا! الان کافیه تعقیبش کنمممممم
*هفده دقیقه بعد*
چرا.. به این احتمال که بیرون از خونه ببینتش فکر نکردم.. بعد این دراز بیخود کیه.. چقدر قدش بلنده! نه نه من زیادی کوتوله امಥ_ಥاون که کنارش داره دورایکی میخوره قطعا مانجیرو سانوـه.. هم مثل من کوتوله اس.. هم مطمئنم به دورایکی اعتیاد داره..
*نیم ساعت بعد*
بالاخره.. داره.. میرهععهه(↑ω↑)
همینجوری اون کوتوله رو دنبال میکردم.. که به یه خونه رسیدم.
عمارت سانو ها.. جالبه..
مای:........
من بهتره یه زمان بهتر رو برای اینکار انتخاب کنم.
همینجور که راه میرفتم تو فکر بودم..
نه نه مهم نیستتتت کی خانواده خاستتتتت وقتی کسی تورو نخاستتت...............اصلا دارم چی میگم برم گمشم خونهههه
میخاستم برم که یه دختر مو بلوند بهم خورد و دوتامون رو زمین افتادیم.
مای:حالت خوبه؟
-ببخشید ندیدمت
چون کل خریداش ریخته بود رو زمین نشستم که کمکش کنم.
مای:اسمت چیه
-من اما سانو ام.
مای:من ماینا کوروکاوا ام. وایستا سانو؟
اما:کوروکاوا؟
مای:.....
سریع خریدا رو بهش دادم و از رو زمین بلند شدم.
مای:ببخشید من دیگه باید برم...
از رو زمین بلند شدم و با اما خداحافظی کردم. و دقیقا وارد همون خونه شد. احساس عجیبی بهم دست داد...
یعنی.. چی.. اونا تونستن از یکی دیگه مراقبت کنن... ولی من......
فردا... حتما باید برگردم اینجا.......
......................
همینم از سرتون زیاده🥰تا روز های اینده بصبرید
مای:تولدتون...مبارک..(↑ω↑)
یونا:عالیه
آنی:هومم مشکلی نیست تو اونجا یه پلاستیک موچی داری..
مای:به موچی هایم نزدیک نشوو
گوشی باجی زنگ خورد.
یونا:کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه کیه
باجی:خفه شو یه لحظه تا ببینم کیه
یونا:کیههععععععهههههههههههه
باجی:اوو یونااا مایکیه *از اون نگاها که نمیدونم چطوری توصیف کنم🥹*
آنی:مایکی ژانهههه هاهاها
مای:مایکی.. کیه..
یونا:یعنیییی تو نمیشناسیشششششش
مای:ها.. اون یارو.. اسم اصلیش چیه..
یونا:عاا مانجیرو سانو
با حرف یونا برای یه لحظه تو فکر رفتم.. مانجیرو سانو..؟خودشه..
باجی که از اونطرف با مانجیرو حرف میزد تلفنشو قطع کرد
باجی:من دیگه میرم یونا هم هرکاری میخاد بکنه
مای:من باید برم خونه
آنی:وایستا کجا میر- رفت.. هوففف
عین گاو رفتم تو خونه
-هی وحشییی چیهههه
مای:من هودیتو قرض میگیرم. تا درودی دیگر بدرود
-اویییییی
هودی مشکی رو پوشیدم و با یه ماسک از خونه رفتم بیرون.
وایستا.. آدرس خونشون.. کجاست.. اهاا باجی احتمالا میره همونجا ولی باجی کجاععهه!
مای:با شکست مواجه شدم..
باجی از جلوم رد شد ولی به دلیل موهای جلوی صورتم و ماسک نفهمید منم.
هورااا! الان کافیه تعقیبش کنمممممم
*هفده دقیقه بعد*
چرا.. به این احتمال که بیرون از خونه ببینتش فکر نکردم.. بعد این دراز بیخود کیه.. چقدر قدش بلنده! نه نه من زیادی کوتوله امಥ_ಥاون که کنارش داره دورایکی میخوره قطعا مانجیرو سانوـه.. هم مثل من کوتوله اس.. هم مطمئنم به دورایکی اعتیاد داره..
*نیم ساعت بعد*
بالاخره.. داره.. میرهععهه(↑ω↑)
همینجوری اون کوتوله رو دنبال میکردم.. که به یه خونه رسیدم.
عمارت سانو ها.. جالبه..
مای:........
من بهتره یه زمان بهتر رو برای اینکار انتخاب کنم.
همینجور که راه میرفتم تو فکر بودم..
نه نه مهم نیستتتت کی خانواده خاستتتتت وقتی کسی تورو نخاستتت...............اصلا دارم چی میگم برم گمشم خونهههه
میخاستم برم که یه دختر مو بلوند بهم خورد و دوتامون رو زمین افتادیم.
مای:حالت خوبه؟
-ببخشید ندیدمت
چون کل خریداش ریخته بود رو زمین نشستم که کمکش کنم.
مای:اسمت چیه
-من اما سانو ام.
مای:من ماینا کوروکاوا ام. وایستا سانو؟
اما:کوروکاوا؟
مای:.....
سریع خریدا رو بهش دادم و از رو زمین بلند شدم.
مای:ببخشید من دیگه باید برم...
از رو زمین بلند شدم و با اما خداحافظی کردم. و دقیقا وارد همون خونه شد. احساس عجیبی بهم دست داد...
یعنی.. چی.. اونا تونستن از یکی دیگه مراقبت کنن... ولی من......
فردا... حتما باید برگردم اینجا.......
......................
همینم از سرتون زیاده🥰تا روز های اینده بصبرید
۴.۳k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.