دیگر تظاهر به "خوب بودن" کافیست،
دیگر تظاهر به "خوب بودن" کافیست،
من این روزها اصلا "خوب نیستم"
گوشهیِ دنجی میخواهم، که خودم را سخت در آغوش بکشم تا همهام از سر و رویم مثلِ اشک بچکد کفِ اتاق...
این بار "اشک ریختن" حالم را خوب میکند و کمی روحم را سبک تر...
شاید کمی هم این حجمِ سنگین غم
از رویِ قلبم برداشته شود؛
اما میدانی چیست؟
مدت هاست حتی دانههایِ اشک هم با منِ بینوا قهر کرده اند انگار،
از چشم هایم پایین نمی آیند
و لجباز تر از همیشه گوشهیِ چشم هایم غرورشان را به رُخَم میکشند...
هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم روزی گریستن برایم "محال ترین"
کارِ ممکن باشد...!
من این روزها اصلا "خوب نیستم"
گوشهیِ دنجی میخواهم، که خودم را سخت در آغوش بکشم تا همهام از سر و رویم مثلِ اشک بچکد کفِ اتاق...
این بار "اشک ریختن" حالم را خوب میکند و کمی روحم را سبک تر...
شاید کمی هم این حجمِ سنگین غم
از رویِ قلبم برداشته شود؛
اما میدانی چیست؟
مدت هاست حتی دانههایِ اشک هم با منِ بینوا قهر کرده اند انگار،
از چشم هایم پایین نمی آیند
و لجباز تر از همیشه گوشهیِ چشم هایم غرورشان را به رُخَم میکشند...
هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم روزی گریستن برایم "محال ترین"
کارِ ممکن باشد...!
۳۲۵
۰۹ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.