در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم تا اینکه

در زندگی از چیزهای زیادی می‌ترسیدم و نگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم و حالا ترسی از آنها ندارم.

از " تنهایی" می‌ترسیدم،
یاد گرفتم "خود را دوست بدارم"

از "شکست" می‌ترسیدم
یاد گرفتم "شکست یعنی تلاش نکردن"

از"نفرت مردم" می‌ترسیدم
یاد گرفتم "بهرحال هر کسی نظری دارد"

از "درد" می‌ترسیدم
یاد گرفتم "درد کشیدن برای رشد روح لازم است"

از "سرنوشت" می‌ترسیدم
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم"

از "آینده" می‌ترسیدم
یاد گرفتم "می‌توان آینده بهتری ساخت"

از "گذشته" می‌ترسیدم
دریافتم "گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد"

و بالاخره از "تغییر" می‌ترسیدم تا اینکه یاد گرفتم
حتی زیباترین پروانه ها هم، قبل از پرواز کرم بودند و "تغییر" آنها را زیبا می‌کند

و البته همه اینها از آنجایی شروع شد
که یاد گرفتم از هر چیزی که می ترسم
فقط باید روبرو شوم تا بتوانم از آن بگذرم ...
دیدگاه ها (۲۱)

ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺗﻮﻗﻊ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯﺕ ﺍﻻﻥ ﭘﯿﺪﺍ بشیﻓﻘﻂ ﺑﯿﺎ ﺑﮕﻮ ﺍﮔ...

صرفا جهت اطلاع!!!آمار مرگ و میر خیلی زیاده ها یکم به فکر باش...

داداشم واسم یه جوک تعریف کرد انقدر خندیدم که دلم درد گرفت......

عکسو خودم درست کردم ^_^بعضی وقتها سکوت میکنی چون اینقدر رنجی...

#Multi_party#The_last_sunset_side_by_sidepart:4(والنتینا)نوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط