part ⁶

ویو جیوو
یه هفته از زندانی شدن کوک میگذره دوروغم چرا دلم براش تنگ شده خیلی حوصلم سر رفته همیشه با دعوا هامون سرگرم بودم الان نه آجوما خونس ن خدمت کارا خودم تنها توی عمارت ۱۰۰۰ متری موندم کاشکی این کار رو نمیکردم
قلبم:اگه این کار رو نمیکردی الان خوشحال کنار هم بودین
مغزم : نخیرم خوب کاری کردی
آه روزگار
ویو کوک
خیلی خیلی دلم براش تنگ شده یه هفته توی این زندان فاکی ام کاشکی به خواطر اون کاترین هرزه (بلانسبت خودم 😁😅)
باهاش رفتار نمیکردم
فلش بک *
+منو باش که کل زندگیم تورو دوست داشتم
پایان فلش بک *
اون موقعی که زدمش صورتش
داشتم به اینا فکر میکردم که با اومدن کسی ریشه افکارم پاره شد
👮‍♂️ :جئون ملاقاتی داری
_اومدم
_تو اینجا چیکار میکنی ؟
& منم از دیدنت خوشحالم
_ببخشید ته اصلابم خورد بود
& اشکال نداره داداشی (ته برادرشه )
_کاشکی از این زندان بیام بیرون
& منم اینجا شلغمم که اومدم نقشه فرارتو بهت بگم ؟
_ واقعا ( با ذوق )
& معلومه (مثلاً نقشه رو گفت )
_ عالیه
& اما دو سه روز طول میکشه
_ مشکلی نیست حداقل بهتر از ۴ ساله
& اوکی پس من برم بای
_ بای

چون دیروز پارت آپ نکردم الان پارت بعد رو آپ میکنم
بای