لطفا بخونید نظر بدید پارت 1
لطفا بخونید نظر بدید #پارت_1
- سوار شو
بی حرف در ماشین رو باز میکنم و سوار میشم، این مرد قهر و آشتی نمیفهمید.
- خوبی؟
- سکوت...
- نمیخوای جواب بدی؟
- سکوت...
- که چی مثلا؟ یعنی الان قهری؟
- سکوت...
انقدر سوال هایش را بی جواب میگذارم که ساکت میشود و به رو به رو زل میزند و حرصش را سر پدال گاز خالی میکند.
- حیف... حیف که...
ادامه جمله اش با صدای زنگ گوشی موبایلش در دهانش میماند، نگاهی به صفحه اش میکند و با اکراه تماس را وصل میکند :
- بله
-.....
- نه خیر... نمیام
-.......
- گفتم نمیام زنگ بزن به کیارش بیاد امضا کنه، کار دارم.
بعد از پایان حرفش تماس را قطع وتلفن را با ضرب روی داشبورد ماشین پرتاب میکند.
نمیدانم کجا می رود فقط میدانم که اگر او کمی دلخور است
من ناراحتم، خیلی هم ناراحتم.
- ناز نکن دیگه.
چپ چپ نگاهش میکنم و میگویم :
- یعنی خاک تو سر من بیچاره.... اون از اون کارهات جلوی اون همه آدم... اینم از ناز کشیدنت...واقعا خاک تو سر من... یعنی خاکااا... خدا زده منو.
با اخم به جلو زل میزند و کمی سرعتش را بیشتر میکند و یهو برمیگردد :
- چکار کنم حل بشه؟ ( کاملاً به سمتم خم میشود و بی توجه به جلو لب هایش را غنچه میکند) بوست کنم خوبه؟؟..... یا نظرت چیه بغلت کنم؟!
نگاهی به جلو میکنم و با وحشت فریاد میکشم :
- حواست به جلو باشه.
سرش به سرعت نور به سمت جلو میچرخد و تنش را صاف میکند، سرعت ماشین را پایین می آورد.
هنوز دلم میخواهد سکوت کنم و چیزی نگویم.
- میریم خونتون آماده میشی میریم خونه ما، همه اونجا جمع شدن.
کلافه میغرم :
- چه خبره باز؟ هر روز هر روز اونجا جمع هستن.
- خبر ندارم.
پوزخندی میزنم :
- تو از چی خبر داری؟ !
نا قافل اخم میکند و به سمتم میچرخد :
- من واسه چیزای بی ارزش وقتم رو هدر نمیدم... ازدواج دیگران هم واسم ارزشی نداره... اگه خواستن واسه خودم و خودت پا پیش بذارن اون موقع میشینم گوش میدم و بعد با آب و تاب واسه تو تعریف میکنم... خوبه؟
#رمان #واقعیت #عکس #دختر #دخترونه #عاشقانه #طنز #اجتماعی #نویسنده #کتاب #کپی_ممنوع #عکس_نوشته #مافیا #حقیقت #پسر #جذاب #عشق
- سوار شو
بی حرف در ماشین رو باز میکنم و سوار میشم، این مرد قهر و آشتی نمیفهمید.
- خوبی؟
- سکوت...
- نمیخوای جواب بدی؟
- سکوت...
- که چی مثلا؟ یعنی الان قهری؟
- سکوت...
انقدر سوال هایش را بی جواب میگذارم که ساکت میشود و به رو به رو زل میزند و حرصش را سر پدال گاز خالی میکند.
- حیف... حیف که...
ادامه جمله اش با صدای زنگ گوشی موبایلش در دهانش میماند، نگاهی به صفحه اش میکند و با اکراه تماس را وصل میکند :
- بله
-.....
- نه خیر... نمیام
-.......
- گفتم نمیام زنگ بزن به کیارش بیاد امضا کنه، کار دارم.
بعد از پایان حرفش تماس را قطع وتلفن را با ضرب روی داشبورد ماشین پرتاب میکند.
نمیدانم کجا می رود فقط میدانم که اگر او کمی دلخور است
من ناراحتم، خیلی هم ناراحتم.
- ناز نکن دیگه.
چپ چپ نگاهش میکنم و میگویم :
- یعنی خاک تو سر من بیچاره.... اون از اون کارهات جلوی اون همه آدم... اینم از ناز کشیدنت...واقعا خاک تو سر من... یعنی خاکااا... خدا زده منو.
با اخم به جلو زل میزند و کمی سرعتش را بیشتر میکند و یهو برمیگردد :
- چکار کنم حل بشه؟ ( کاملاً به سمتم خم میشود و بی توجه به جلو لب هایش را غنچه میکند) بوست کنم خوبه؟؟..... یا نظرت چیه بغلت کنم؟!
نگاهی به جلو میکنم و با وحشت فریاد میکشم :
- حواست به جلو باشه.
سرش به سرعت نور به سمت جلو میچرخد و تنش را صاف میکند، سرعت ماشین را پایین می آورد.
هنوز دلم میخواهد سکوت کنم و چیزی نگویم.
- میریم خونتون آماده میشی میریم خونه ما، همه اونجا جمع شدن.
کلافه میغرم :
- چه خبره باز؟ هر روز هر روز اونجا جمع هستن.
- خبر ندارم.
پوزخندی میزنم :
- تو از چی خبر داری؟ !
نا قافل اخم میکند و به سمتم میچرخد :
- من واسه چیزای بی ارزش وقتم رو هدر نمیدم... ازدواج دیگران هم واسم ارزشی نداره... اگه خواستن واسه خودم و خودت پا پیش بذارن اون موقع میشینم گوش میدم و بعد با آب و تاب واسه تو تعریف میکنم... خوبه؟
#رمان #واقعیت #عکس #دختر #دخترونه #عاشقانه #طنز #اجتماعی #نویسنده #کتاب #کپی_ممنوع #عکس_نوشته #مافیا #حقیقت #پسر #جذاب #عشق
۶.۸k
۲۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.