ویو میرابل

ویو میرابل
که دیدم نامحون داره میاد سمتم و منم تعادل خودمو حفظ کردم و قبل آرمی اینکه نامحون منو بگیره رو پای خودم ایستادم من واقعا نمیدونم چرا ولی وقتی یه اتفاق بد برام میوفته نمیتونم جلو خودمو بگیرم
با خنده کفتم

میرابل = وایی نگران نباشین من خوبم( خنده ) واییییییییییی ریدی چجوری شده بودم وای خدا ( جر خوردن از خنده )
نامحون = میرابل حالت خوبه الان داری میخندی
م . م= اوت همیشه همینقدر دیونه هست درضمن کی نگرانت بود که میگی نگران نباشین ( خنده )

از حرف مادرم خیلی ناراحت شدم من.‌.‌‌‌‌...من دختر اونم و اون اینطور جلو مهمونا باهام رفتار میکنه هرچند که قبلا هم همین بود
سریع گفتم

میرابل = من میرم تو اتاقم یکم خسته ام ( خنده فیک )
پ . م = برو دختر بابایی

رفتم تو اتاق دیگه دوم نیاوردم زدم زیر گریه اونقدر گریه کردم که چشمام خشک شد
یهو متوجه چیزی شدم

ویو نامجون
میرابل رفت تو اتاقش میدونستم تمام لبخندش فیکه ولی چرا ؟
فقط برای مادرش ناراحته عجیبیه ولی خب؟
سریع رفتم تو اتاقش فک کنم نفهمید که رفتم تو اتاقش مثل ابر فقط گریه میکرد و با خودش حرف می‌زد و میگفت خسته شدم

نامجون = آروم باش من کنارتم
میرابل = هان ؟ چیزه تو کی اومدی ؟( پاک کردن اشکش و دوباره چهره شادش )
نامجون = دلیل گریه کردنت چیه ؟
میرابل = هان ؟ منو گریه؟ اصلا فقط زیاد گوشی دیدم چشام سوخت
نامجون = من که دلیلش رو میدونم ولی به نظرت تا کی میتونی وانمود کنی
میرابل = ............اجازه نمیدم روی دیگه ی منو کسی ببینه تو هم به کسی نگو لطفا
نامجون = من به کسی نمیگم ولی لطفا از این به بعد با خودم حرف بزن و منم درد و دلم رو به تو میگم
میرابل = ‌.........باشه

از اینکه نامجون فهمیده بود هم ناراحت بودم هم خوشحال از این خوشحال بودم که میتونم حرف بزنم و همه چیز رو بهش بگم
از طرفی ناراحت بودم چون میترسیدم اذیت بشه و نمیخواستم چهره اصلی افسرده و خشن و بی روحم لو بره که رفت

ویو مادر میرابل

اون دختره خیلی دست و پاچلوفتی هست دلیل متنفر بودنم از اون اینه که جک راست می‌گفت اون باعث مرگ خیلی ها میشه
بخاطر اون اول پدر بزرگم بعد عمم بعد داییم مردن و بعد هم که دختر عموی خودش رو به کشتن داد
بهش رو ندم خوبه اون لیاقت نداره من باید هواسم به یون هی باشه

ویو جک
اون دختر باید بمیره هر کاری کردن که بمیره ولی موفق نشدم


ویو به سه سال بعد

ویو نامجون
خیلی دلم برای مادرم تنگ شده من و میرابل خیلی باهم درد و دل میکنیم و هم دیگه رو درک میکنیم داشتم به همین چیزا فکر میکردم
که .....
دیدگاه ها (۱)

https://wisgoon.com/haniyeh0080این پستو یه ادم هیتر عوضی کص ...

ویو نامجون که یهو پدرم اومد تو اتاق و گفت میخواییم بریم خونه...

واقعا فیکش عالیه

عرررررر مرسی از همتون فداتون بشم من مرسی واقعا عاشق تک تکتون...

نام فیک: عشق مخفیPart: 55/فردا/ویو ات*صبح با صدای مادرم و بر...

چند پارتی نامجوندرخواستیپارت ۲ببخشید به خاطر چند روز تاخیر🫶ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط