ویو نامجون

ویو نامجون
که یهو پدرم اومد تو اتاق و گفت میخواییم بریم خونه میرابل اینا
وای که خر ذوق شدم چند ساعت تو راه بودیم که دیگه رسیدیم
در زدم و میرابل درو باز کرد و پرید بغلم دستمو روسری کشیدم

پ . ن = پسرم اگه رلته بهم بگو خجالت نکش
نامجون = وای بابا ( خنده )

میرابل از بغلم اومد بیرون و رفت تو اشپز خونه وارد خونه که شدم به همه سلام کردم
بعد رفتم تو اشپز خونه پیش میرابل که دیدم داره به مادرش کمک میکنه که پیراشکی درست کنه
یدفعه مادرش با داد گفت

م . م = عههههه برو اونور دیگه همش تو دست و پایی

میدونستم میرابل دوباره ناراحت شده ولی باز با لبخند جواب داد

میرابل = باشه رفتم

با میرابل رفتم رو مبل نشستیم و فیلم میدیدم که مادر میرابل اومد و گفت

م . م = بیا پیشم نگاه کن حد اقل یاد بگیر
میرابل =.......باشه

تعجب کردم اول گفت برو الان میگه بیا
میرابل رفت و دوباره به مادرش کمک کرد که باز مادرش گفت

م . م = بده من تو هیچ کاری بلد نیستی بی عرضه
میرابل = دیگه چیکار کنم خسته شدم دارم به سازت میرقصم ولی تو همش با من بد حرف میزنی به خداا خسته شدم نمیتونم تحمل کنم دشمنیت با من چیه ؟( گریه داد )
م . م = با من هم جوابی نکن دختره هر.زه

دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم و....
دیدگاه ها (۱)

ویو میرابل من دیگه واقعا خسته شدم نتونستم تحمل کنم و با داد ...

ویو مادر میرابل خبر رسیده بود که پدر شوهرم که تو آمریکا زندگ...

https://wisgoon.com/haniyeh0080این پستو یه ادم هیتر عوضی کص ...

ویو میرابل که دیدم نامحون داره میاد سمتم و منم تعادل خودمو ح...

#مافیای_من #P2چانگبین:چی شده؟؟؟حالت خوبه؟؟؟بیا اینجا ببینمت«...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط