Monster in the forest
Monster in the forest
پارت 26
ا.ت: بفرما اینم فهمید... ده یالا دیییییگه!!!!!
(مدتی بعد)
جونگ کوک: هووه... بالاخره تموم شد🙂
تهیونگ: و نتیجه میگیریم تو بدون من نمیتونی کاری رو درست انجام بدی😁
جونگ کوک: آره..ولی الان که تونستم..ولی به سختی😐
نامجون: خب دیگه وقت خوابه.
تهیونگ: من خوابم نمیاد😐
نامجون: خب باید بخوابی.
تهیونگ: خب من خوابم نمیبره.
نامجون: همه میخوان بخوابن!
تهیونگ: خب من چه کنم🤨
جونگ کوک: خب نمیشه که هممون بخوابیم تو بیدار بمونی!
نامجون: ا.ت... ا.ت... ا.ت کجاس پس؟
تهیونگ: اونجاس!
جونگ کوک: ا.ت خوبه.. خیلی راحت میخوابه هیچکس هم براش مهم نیست😂
نامجون:شماها!! یکم ازش یاد بگیرین ببینین چه بچه خوبیه! چقدر حرف گوش میکنه!
تهیونگ: همچین بچه نیست 25 سالشه😐
نامجون: به هر حال ازمون کوچیکتره😄
جونگ کوک: چه منطقی😐
نامجون:اِم... میخوام یه سوال ازتون بپرسم.
تهیونگ: بگو.
نامجون: خب... عه.. نه هیچی ولش کن.
جونگ کوک: نه خب بگو.
نامجون: نه نه نمیخواد بگم.
تهیونگ: ده بگو!
نامجون: میگم... شما حسی به ا.ت دارین؟
تهیونگ: هَن؟؟
نامجون: گفتم شما حسی به ا.ت دارین؟؟
تهیونگ: نه.
جونگ کوک:..نه.
تهیونگ و نامجون:*یهو سرشون رو برمیگردونن به جونگ کوک*
جونگ کوک: چتونه؟
تهیونگ: اصلا امکان نداره!
جونگ کوک: چی امکان نداره؟
نامجون: باشه ما هم عرعر😒
تهیونگ: از رفتارت معلومه چطور میگی نه؟
نامجون: اگه من تورو نشناسم که باید سر به بیابون بزارم!
جونگ کوک: چرا خب؟
(یهو یه بالشت پرت میشه وسطشون)
ا.ت:*با چشمای بسته*میشه دهناتون رو ببندین؟ من میخوام بخوابمــ...
(الان آروم حرف میزنن)
جونگ کوک: یا خدا حرفامون رو فهمید؟؟
نامجون: میخواین فردا ازش بپرسیم؟
تهیونگ:اگه ندونه چی؟ اگه ازش بپرسیم میفهمه که میخوایم ندونه اون موقع میره روی مخمون که باید بهش بگیم چی گفتیم😐
نامجون: خب نمیگیمش.
جونگ کوک: هِه... فکر کردی به این راحتیاس؟ این اگه بفهمه چیزی ازش مخفی کردیم تا از زبونمون نکشه بیرون ول کن نیس...
تهیونگ: بنظرم سکوت کنیم بهتره😐
نامجون: تازه جونگ کوک اون موقع که داشتیم حرف میزدیم گفتم دسته کمیاب انگار حرفمون رو شنیده بود آخه یکم بعدش که رفتی اینو گفت!
تهیونگ: آره شنیده...بالا سرم که داشت حرف میزد شنیدم گفت:
وقتی داشتم میومدم یه ذره از حرفاشون رو شنیدم..جونگ کوک حسودی میکنه که انقدر بهت اهمیت میدم😂
جونگ کوک: یا خدا *_*
نامجون: عجب گوشا تیزی داره *_*
تهیونگ: خب این یعنی میدونه منو نامجون به جونگ کوک شک داریم.
جونگ کوک: خب شما چرا به من شک دارین؟؟از الان خیالتون رو راحت کنم... من دوستش ندارم
امروز سه یا چهار پارت میزارم💜
پارت 26
ا.ت: بفرما اینم فهمید... ده یالا دیییییگه!!!!!
(مدتی بعد)
جونگ کوک: هووه... بالاخره تموم شد🙂
تهیونگ: و نتیجه میگیریم تو بدون من نمیتونی کاری رو درست انجام بدی😁
جونگ کوک: آره..ولی الان که تونستم..ولی به سختی😐
نامجون: خب دیگه وقت خوابه.
تهیونگ: من خوابم نمیاد😐
نامجون: خب باید بخوابی.
تهیونگ: خب من خوابم نمیبره.
نامجون: همه میخوان بخوابن!
تهیونگ: خب من چه کنم🤨
جونگ کوک: خب نمیشه که هممون بخوابیم تو بیدار بمونی!
نامجون: ا.ت... ا.ت... ا.ت کجاس پس؟
تهیونگ: اونجاس!
جونگ کوک: ا.ت خوبه.. خیلی راحت میخوابه هیچکس هم براش مهم نیست😂
نامجون:شماها!! یکم ازش یاد بگیرین ببینین چه بچه خوبیه! چقدر حرف گوش میکنه!
تهیونگ: همچین بچه نیست 25 سالشه😐
نامجون: به هر حال ازمون کوچیکتره😄
جونگ کوک: چه منطقی😐
نامجون:اِم... میخوام یه سوال ازتون بپرسم.
تهیونگ: بگو.
نامجون: خب... عه.. نه هیچی ولش کن.
جونگ کوک: نه خب بگو.
نامجون: نه نه نمیخواد بگم.
تهیونگ: ده بگو!
نامجون: میگم... شما حسی به ا.ت دارین؟
تهیونگ: هَن؟؟
نامجون: گفتم شما حسی به ا.ت دارین؟؟
تهیونگ: نه.
جونگ کوک:..نه.
تهیونگ و نامجون:*یهو سرشون رو برمیگردونن به جونگ کوک*
جونگ کوک: چتونه؟
تهیونگ: اصلا امکان نداره!
جونگ کوک: چی امکان نداره؟
نامجون: باشه ما هم عرعر😒
تهیونگ: از رفتارت معلومه چطور میگی نه؟
نامجون: اگه من تورو نشناسم که باید سر به بیابون بزارم!
جونگ کوک: چرا خب؟
(یهو یه بالشت پرت میشه وسطشون)
ا.ت:*با چشمای بسته*میشه دهناتون رو ببندین؟ من میخوام بخوابمــ...
(الان آروم حرف میزنن)
جونگ کوک: یا خدا حرفامون رو فهمید؟؟
نامجون: میخواین فردا ازش بپرسیم؟
تهیونگ:اگه ندونه چی؟ اگه ازش بپرسیم میفهمه که میخوایم ندونه اون موقع میره روی مخمون که باید بهش بگیم چی گفتیم😐
نامجون: خب نمیگیمش.
جونگ کوک: هِه... فکر کردی به این راحتیاس؟ این اگه بفهمه چیزی ازش مخفی کردیم تا از زبونمون نکشه بیرون ول کن نیس...
تهیونگ: بنظرم سکوت کنیم بهتره😐
نامجون: تازه جونگ کوک اون موقع که داشتیم حرف میزدیم گفتم دسته کمیاب انگار حرفمون رو شنیده بود آخه یکم بعدش که رفتی اینو گفت!
تهیونگ: آره شنیده...بالا سرم که داشت حرف میزد شنیدم گفت:
وقتی داشتم میومدم یه ذره از حرفاشون رو شنیدم..جونگ کوک حسودی میکنه که انقدر بهت اهمیت میدم😂
جونگ کوک: یا خدا *_*
نامجون: عجب گوشا تیزی داره *_*
تهیونگ: خب این یعنی میدونه منو نامجون به جونگ کوک شک داریم.
جونگ کوک: خب شما چرا به من شک دارین؟؟از الان خیالتون رو راحت کنم... من دوستش ندارم
امروز سه یا چهار پارت میزارم💜
۱۸.۲k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.