من هرگز نخواستم که از عشق افسانهای بیافرینم باور کن

من هرگز نخواستم که از عشق افسانه‌ای بیافرینم،‌ باور کن!
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم،‌ کودکانه و ساده و روستایی ...


#0setareh073
دیدگاه ها (۱)

مادربزرگ حواسش به شمعدانی‌ها بود. گاه حتے همین که چ...

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم،تا نیست غیبتی نبوَد لذتِ حضور...

وداع و وصل، جداگانه لذتی داردهزار بار برو، صد هزار بار بیا#غ...

صدر اخباری و در قارّه ها صُحبتِ توستمُــژِگـانـت بـه جــهــا...

من یک زندگی ساده و روستایی می‌خوامزندگی بدون استرس و نگرانیز...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

می توان ساده زندگی کرد.ساده زیست و از شادی های کوچک لذت برد....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط