مادربزرگ حواسش به شمعدانیها بود گاه حت ...

مادربزرگ حواسش به شمعدانی‌ها بود. گاه حتے همین که چرخے میزد کنار حوض و نگاهشان می‌کرد، کافے بود براے قد کشیدنشان. بعدها فهمیدم عشق مراقبت میخواهد. چیزے مثل زمزمه‌ے اینکه “حواست به من باشد”
#0setareh073
دیدگاه ها (۱)

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم،تا نیست غیبتی نبوَد لذتِ حضور...

ﺷﻬﺮت ﻋﺸﻖ ﮐﻨﺪ زﻣﺰﻩ ی ﺣُﺴﻦ ﺑﻠﻨﺪﺷﺪ ز ﯾﻮﺳﻒ، ﺳﺨﻦ ﻋﺸﻖ زﻟﯿﺨﺎ ﻣﺸﻬﻮر#...

من هرگز نخواستم که از عشق افسانه‌ای بیافرینم،‌ باور کن!من می...

وداع و وصل، جداگانه لذتی داردهزار بار برو، صد هزار بار بیا#غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط