عشق خشن من ❤️ پارت۸
ویوا.ت
رفتم روی صندلی نشستم می خواستم کار کنم اما همش اون جلو چشمام می آمد و ضربان قلبم تند می شدو با خودم حرف می زدم
+ اییییی خدا یا چیکار کنم اوففففف از ذهنم گمشو بیرون اییییییش
سرم رو به صندلی تکیه دادم و به خودم سیلی می زدم دستم رو محکم روی میز زدم و گفتم
+اینطوری نمیشه یه قهوه بخورم حالم خوب میشه اره برم یه قهوه بگیرم
از جام بلند شدم رفتم سمت کافه که قهوه بخرم که یهو جیسو از پشت صدام زد زیر لبم گفتم
+ایش فقط اینو کم داشتم الان دیگه روزم شروع شد
+بله مدیر
×ا.ت زود آماده شو باهم میایی جلسه
با تعجب گفتم
+چی من ؟
×بله تو ، مگه کسی جز تو اینجا هست
+مطمعن هستین
×عصابم رو خورد نکن وگرنه یکی دیگه رو جات می برم
+نه نه معذرت می خواهم الان میرم پرونده ها رو میارم میام
سریع رفتم پرونده ها رو برداشتم و به سمت اتاق جلسه رفتم دنبال جیسو وارد شدم وایی نه رئیسم اینجا ست کله اون لحظه جلو چشمام آمد خجالت کشید و سرم رو پایین انداختم رفتم نشستم اما اصلا بهم توجه ی نکرد یکم بهم بر خورد اما خوب حداقل دیگه جوری نگاهم نمی کنه که خجالت بکشم جلسه تموم شد و رئیس بلند شد که بره یهو برگشت و به یکی از مدیر ها گفت
_راستی مدیر چو
مدیر چو:بله قربان
_یه اتاق تعویض لباس هم اینجا بزارین
مدیر چو :برای چی قربان
_لازمی نمی بینم که بهت بگم
راه شو کشید رفت و من دوباره خجالت کشیدم غیر مستقیم بهم تکیه انداخت
مدیر چو:این مرده یه تختش کوه
جیسو:هی مواضب حرف زدنت باش دیوار موش داره موشن گوش دیدی یهو اخراج شدی ها
مدیر چو :بله
بعد رفتم جیسو من و مدیر چو تنها مونده بودیم که گفت
مدیر چو:این اشغال رو باش از وقتی عشقش دوباره برگشته زبون دراز شده
+عشقش؟
م.چ:اره مگه نمی دونستی جیسو و رئیس باهم بودن الان رو نمی دونم ولی اگه باشه نبود آنقدر پرو نمی شد
+واقعا اینا عاشق همن
م.چ :نمی دونم اینجوری میگین ولش کن من رفتم خدا حافظ
+خداحافظ
وقتی مدیر چو این حرف ها رو زد نمی دونم چرا اما انگار یه تیر به قلبم خورد خیلی ناراحت شدم
+اههه اخه این دختره همهی جای زندگی من باید باشه
بعدش یکم به خودم آمدم و گفتم
+چرا من باید ناراحت باشم اون پسره اصلا ربطی به زندگی من ندارد که اره به کارت برس بسه دیگه آنقدر فکر.
شب شد و من می خواستم برم خونه بارون خیلی شدیدی می بارید اتوبوس هم رفته بود وتاکسی پیدا نمی شد مجبور شدم پیاده برم تا به خونه برسم مثل موش ابکشیده شده بودم رفتم لباسم رو عوض کردم و خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم........
بچه ها فالو کنید ❤️ حمایت یاد تون نره
رفتم روی صندلی نشستم می خواستم کار کنم اما همش اون جلو چشمام می آمد و ضربان قلبم تند می شدو با خودم حرف می زدم
+ اییییی خدا یا چیکار کنم اوففففف از ذهنم گمشو بیرون اییییییش
سرم رو به صندلی تکیه دادم و به خودم سیلی می زدم دستم رو محکم روی میز زدم و گفتم
+اینطوری نمیشه یه قهوه بخورم حالم خوب میشه اره برم یه قهوه بگیرم
از جام بلند شدم رفتم سمت کافه که قهوه بخرم که یهو جیسو از پشت صدام زد زیر لبم گفتم
+ایش فقط اینو کم داشتم الان دیگه روزم شروع شد
+بله مدیر
×ا.ت زود آماده شو باهم میایی جلسه
با تعجب گفتم
+چی من ؟
×بله تو ، مگه کسی جز تو اینجا هست
+مطمعن هستین
×عصابم رو خورد نکن وگرنه یکی دیگه رو جات می برم
+نه نه معذرت می خواهم الان میرم پرونده ها رو میارم میام
سریع رفتم پرونده ها رو برداشتم و به سمت اتاق جلسه رفتم دنبال جیسو وارد شدم وایی نه رئیسم اینجا ست کله اون لحظه جلو چشمام آمد خجالت کشید و سرم رو پایین انداختم رفتم نشستم اما اصلا بهم توجه ی نکرد یکم بهم بر خورد اما خوب حداقل دیگه جوری نگاهم نمی کنه که خجالت بکشم جلسه تموم شد و رئیس بلند شد که بره یهو برگشت و به یکی از مدیر ها گفت
_راستی مدیر چو
مدیر چو:بله قربان
_یه اتاق تعویض لباس هم اینجا بزارین
مدیر چو :برای چی قربان
_لازمی نمی بینم که بهت بگم
راه شو کشید رفت و من دوباره خجالت کشیدم غیر مستقیم بهم تکیه انداخت
مدیر چو:این مرده یه تختش کوه
جیسو:هی مواضب حرف زدنت باش دیوار موش داره موشن گوش دیدی یهو اخراج شدی ها
مدیر چو :بله
بعد رفتم جیسو من و مدیر چو تنها مونده بودیم که گفت
مدیر چو:این اشغال رو باش از وقتی عشقش دوباره برگشته زبون دراز شده
+عشقش؟
م.چ:اره مگه نمی دونستی جیسو و رئیس باهم بودن الان رو نمی دونم ولی اگه باشه نبود آنقدر پرو نمی شد
+واقعا اینا عاشق همن
م.چ :نمی دونم اینجوری میگین ولش کن من رفتم خدا حافظ
+خداحافظ
وقتی مدیر چو این حرف ها رو زد نمی دونم چرا اما انگار یه تیر به قلبم خورد خیلی ناراحت شدم
+اههه اخه این دختره همهی جای زندگی من باید باشه
بعدش یکم به خودم آمدم و گفتم
+چرا من باید ناراحت باشم اون پسره اصلا ربطی به زندگی من ندارد که اره به کارت برس بسه دیگه آنقدر فکر.
شب شد و من می خواستم برم خونه بارون خیلی شدیدی می بارید اتوبوس هم رفته بود وتاکسی پیدا نمی شد مجبور شدم پیاده برم تا به خونه برسم مثل موش ابکشیده شده بودم رفتم لباسم رو عوض کردم و خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم........
بچه ها فالو کنید ❤️ حمایت یاد تون نره
۸.۰k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.