عشق خشن من ❤️ پارت۷
ویو ا.ت
صبحانه رو خوردم و رفتم که لباسم رو عوض کنم (دختر زرنگ مون با خودش لباس داشته😁)رفتم به یکی از اتاق های خالی شرکت لباسم رو در آوردم که.........
ویو چا اون وو
منشی برام قهوه آورد و گذاشت روی میز رفتم من داشتم قهوم رو می خوردم که پدر بزرگم زنگ زد (علامت پدر بزرگ. پ.چ)
پ.چ:کجایی
_شرکت
پ.چ:یه مشکل پیش آمده که فقط تو می تونی اونارو حل کنی
_باز چی شده
پ.چ:باید هر چه زود تر ازدواج کنی
وقتی این حرف رو زد کله قهوه رو ریختم رو خودم از رو صندلی بلند شدم
_چی میگین (باداد)
پ.چ:همین که گفتم(گوشی رو قطع کرد)
_الو الو آلو پدربزرگگگگگگ
از شدت عصبانیت گوشی رو پرت کردم . منشی رو صدا کردم برام لباس بیار لباس رو ازش گرفتم و بهش گفتم یه گوشی جدید برام بگیر .
تو اتاق بودم می خواستم لباسم رو در بیارم که جیسو بدوندر زدن آمد داخل
_هییی مگه در زدن بلدنیستی
×مگه نیازی در اتاق عشقم رو بزنم
_ههه عشقم!
×چیکار می کنی همچرا لباس تو در آوردی می خوای منم در بیارم (دستشو به سمت پیراهنش برد)
_از اینجا گم شو بیرون (باداد)
×چی الان داری منو بیرون میکنی
_اهه دیگه حوصله کلکل با تو رو ندارم گمشو بیرون
×من می خواهم باهات حرف بزنم و تا حرف نزنم نمیرم بیرون
_باشه پس من میرم
×من که بلاخره باز تو رو به چنگ میارو چا اون وو
(شتر در خواب بیند پنبه دانه😏)
از منشی پرسیدم که اینجا اتاق خالی داره یا نه اونم اتاق رو نشونم داد درو که باز کردم یه لحظه خشکم زد
باز این دختره دیونه اونم همینطوری خشکش زده بود که یه دفعه جیغ کشید
+جیغغغغغغغغغغغغ
_چته چرا داد می زنی
+یعنی چی چته شما بلد نیستین در بزنین ،
لخت بود و فقط لباس زیر تنش بود همینطوری محوش بود که به خودش آمد و لباس شو گرفت جلو خودش
+به چی دارین نگاه میکنین
_چیز دیدنی اینجا نیست که نگاه کنم
+چی؟پرو
یه نگاه سرد بهش کردم و لباسم رو از تنم در آوردم
+دارین چیکار می کنین ؟
_لباسم رو عوض می کنم
وقتی لباسم رو در آوردم لواش سرخ شد انگار خجالت کشید سریع چشماش رو بست که لباسش از دستش افتاد و کل بدنش رو یه بار دیگه دیدم (لباس زیر داشت بچه ها)عجب بدن زیبایی سفید مثل برف اندام زیبایی داشت انکار که تراشیده شده بود. سریع لباس شو دوباره جلو خودش گرفت و چشماش رو بست . لباسم رو پوشیدم رفتم سمتش بهش خیلی نزدیک شده بودم دم گوشش زمزمه کردم
_تموم شد می تونی چشمات رو باز کنی
+اهم
خیلی ناز بود یه لبخند کوچیک رو لیام نشت سرم رو تکان دادم و از اتاق رفتم بیرون
ویو ا.ت
داشتم لباسم رو عوض کنم که در باز شد و رئیس آمد داخل یه لحظه هر دو شوکه شدیم و بهم خیره شدیم کل اندامک رو بنداز کرد که به خودم آمدم یه جیغ کشیدم و لباسم رو گرفتم جلوی خودم (آدامس مکالمه بالا)که یهو لباسش رو درو آورد زود جلو چشمام رو گرفتم که لباسم از دستم افتاد دوباره بهم خیره شد زود لباس رو برداشتم دوباره چشمام رو گرفتم می تونستم احساس کنم که دار تو دلش بهم می خنده که یه دفعه آمد نزدیکم که ضربان قلبم تند شد تو گوشم زمزمه کرد تمام شد چشمات رو باز کن من از خجالت آب شدم که از اتاق رفت بیرون سریع لباسم رو پوشیدم و از اونجا رفتم بیرون
صبحانه رو خوردم و رفتم که لباسم رو عوض کنم (دختر زرنگ مون با خودش لباس داشته😁)رفتم به یکی از اتاق های خالی شرکت لباسم رو در آوردم که.........
ویو چا اون وو
منشی برام قهوه آورد و گذاشت روی میز رفتم من داشتم قهوم رو می خوردم که پدر بزرگم زنگ زد (علامت پدر بزرگ. پ.چ)
پ.چ:کجایی
_شرکت
پ.چ:یه مشکل پیش آمده که فقط تو می تونی اونارو حل کنی
_باز چی شده
پ.چ:باید هر چه زود تر ازدواج کنی
وقتی این حرف رو زد کله قهوه رو ریختم رو خودم از رو صندلی بلند شدم
_چی میگین (باداد)
پ.چ:همین که گفتم(گوشی رو قطع کرد)
_الو الو آلو پدربزرگگگگگگ
از شدت عصبانیت گوشی رو پرت کردم . منشی رو صدا کردم برام لباس بیار لباس رو ازش گرفتم و بهش گفتم یه گوشی جدید برام بگیر .
تو اتاق بودم می خواستم لباسم رو در بیارم که جیسو بدوندر زدن آمد داخل
_هییی مگه در زدن بلدنیستی
×مگه نیازی در اتاق عشقم رو بزنم
_ههه عشقم!
×چیکار می کنی همچرا لباس تو در آوردی می خوای منم در بیارم (دستشو به سمت پیراهنش برد)
_از اینجا گم شو بیرون (باداد)
×چی الان داری منو بیرون میکنی
_اهه دیگه حوصله کلکل با تو رو ندارم گمشو بیرون
×من می خواهم باهات حرف بزنم و تا حرف نزنم نمیرم بیرون
_باشه پس من میرم
×من که بلاخره باز تو رو به چنگ میارو چا اون وو
(شتر در خواب بیند پنبه دانه😏)
از منشی پرسیدم که اینجا اتاق خالی داره یا نه اونم اتاق رو نشونم داد درو که باز کردم یه لحظه خشکم زد
باز این دختره دیونه اونم همینطوری خشکش زده بود که یه دفعه جیغ کشید
+جیغغغغغغغغغغغغ
_چته چرا داد می زنی
+یعنی چی چته شما بلد نیستین در بزنین ،
لخت بود و فقط لباس زیر تنش بود همینطوری محوش بود که به خودش آمد و لباس شو گرفت جلو خودش
+به چی دارین نگاه میکنین
_چیز دیدنی اینجا نیست که نگاه کنم
+چی؟پرو
یه نگاه سرد بهش کردم و لباسم رو از تنم در آوردم
+دارین چیکار می کنین ؟
_لباسم رو عوض می کنم
وقتی لباسم رو در آوردم لواش سرخ شد انگار خجالت کشید سریع چشماش رو بست که لباسش از دستش افتاد و کل بدنش رو یه بار دیگه دیدم (لباس زیر داشت بچه ها)عجب بدن زیبایی سفید مثل برف اندام زیبایی داشت انکار که تراشیده شده بود. سریع لباس شو دوباره جلو خودش گرفت و چشماش رو بست . لباسم رو پوشیدم رفتم سمتش بهش خیلی نزدیک شده بودم دم گوشش زمزمه کردم
_تموم شد می تونی چشمات رو باز کنی
+اهم
خیلی ناز بود یه لبخند کوچیک رو لیام نشت سرم رو تکان دادم و از اتاق رفتم بیرون
ویو ا.ت
داشتم لباسم رو عوض کنم که در باز شد و رئیس آمد داخل یه لحظه هر دو شوکه شدیم و بهم خیره شدیم کل اندامک رو بنداز کرد که به خودم آمدم یه جیغ کشیدم و لباسم رو گرفتم جلوی خودم (آدامس مکالمه بالا)که یهو لباسش رو درو آورد زود جلو چشمام رو گرفتم که لباسم از دستم افتاد دوباره بهم خیره شد زود لباس رو برداشتم دوباره چشمام رو گرفتم می تونستم احساس کنم که دار تو دلش بهم می خنده که یه دفعه آمد نزدیکم که ضربان قلبم تند شد تو گوشم زمزمه کرد تمام شد چشمات رو باز کن من از خجالت آب شدم که از اتاق رفت بیرون سریع لباسم رو پوشیدم و از اونجا رفتم بیرون
۸.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.