عشق نفرین شده
#عشق_نفرین_شده
#پارت_36
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
نه ماه بعد:
لیسا: دردم از ی ماه پیش شروع شده بود..
ولی اینبار واقعا بدجوری درد داشتم.. نتونستم تحمل کنم... چشامو باز کردم و شروع کردم گریه کردنو. جیغ زدن.. ک جونگکوک هول شده از خواب پرید...
جونگکوک: چیشده لیسا... حالت خوبه رنگ صورتت پریده اصلا من چی دارم میگم...
لیسا: نمیدونستم ب حال پریشونش بخندم ی ب درد خودم کریه کنم...
منو براید استایل بغلم کرد و. برد تو ماشین و با سرعت ب سمت بیمارستان روند....
جونگکوک: صدامو رو سرم گذاشتم و عربده زدم...
این قبرستون صاحاب نداره...
پرستار: چخبرتونه بیمارستانو کراشتین رو سرتون... بیمارا خوابن. .
جونگکوک: وقت زایمانشه حالش خوب نیست...
پرستار: شما چیکاره خانم هستین..
جونگکوک: همسرشم...
پرستار: چند لحظه صبر کنید..
جونگکوک: اون پرستاره رفت و با چند نفر دیگه برگشت و لیسا رو باخودشون بردن.
دو ساعتی میشه پشت اتاق عمل بودم ک یهو با صدای بچه و اومدن دکترش ب خودم اومدمو بلند شدم رفتم پیش دکتر...
خالش خوبه.. بچه... لیسا.. همسرم.. هردوشون حالشون خوبه...
دکتر: بله خوشبختانه.. حال بچه و مادرش خوبه...
جونگکوک: خیلی ممنون.. میتونم ببینمش...
دکتر: الان ب بخش.. منتقل میشن...
جونگکوک: ممنونم...
بعداز نیم ساعت... ک کارا پیش رفت.. رفتم پیش... لیسا... ک دخترمون بغلش.. بود..
لیسا: ب جونگکوک.. نگاه کردم ک قطه اشک سیریشم سر خورد...
جونگکوک: چرا گریه میکنی... این دختر... بهترین هدیه ای بود ک بهم دادی.. لیسا... ممنونم...
لیسا: بیا بگیرش...
جونگکوک: اروم... بچه رو گرفتم...
دلت میخواد اسمشو چی بزاریم..
لیسا: دلم میخواد.. اسمشو. بزاریم... الینا...
جونگکوک: ب دنیای ما خوش اومدی الینا...
*
الینا: مامان.. بابا...
لیسا: جانم دخترم...
جونگکوک: جانم.. خوشگل بابا...
الینا: من چطوری.. ب دنیا اومدم...
لیسا: ی نگاه ب جونگکوک انداختم... ک متعجب تر از من داشت نگاه میکرد...
جونگکوک: راستش... مامان... ی شب.. گفت.. که دلش برام تنگ شده منم بهش گفتم.. شب بیا اتاق... که دلتنگیت برطرف بشه...
لیسا: یاااااا... لازم نیست بدونی مامان... بزرگ شدی.. میفهمی...
الینا: بابا ادامه بده.
جونگکوک: نه دیگه.. برو بازی کن...
السیا: باشه...
جونگکوک: میگم.. لیسا... تو نمیخوای بازم بچه دار شیم...
لیسا: نه همین الینا... کافیه..
جونگکوک: ولی من یکی دیگه میخوام...
لیسا: جونگکوکککککککک
جونگکوک: خوابوندمش.. رو کاناپه و خی*مه زدم روش... فقط یکی دیگه...
لیسا: فقط یکی...
جونگکوک: اهوم یکی...
پایان....
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥲💖
#پارت_36
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
نه ماه بعد:
لیسا: دردم از ی ماه پیش شروع شده بود..
ولی اینبار واقعا بدجوری درد داشتم.. نتونستم تحمل کنم... چشامو باز کردم و شروع کردم گریه کردنو. جیغ زدن.. ک جونگکوک هول شده از خواب پرید...
جونگکوک: چیشده لیسا... حالت خوبه رنگ صورتت پریده اصلا من چی دارم میگم...
لیسا: نمیدونستم ب حال پریشونش بخندم ی ب درد خودم کریه کنم...
منو براید استایل بغلم کرد و. برد تو ماشین و با سرعت ب سمت بیمارستان روند....
جونگکوک: صدامو رو سرم گذاشتم و عربده زدم...
این قبرستون صاحاب نداره...
پرستار: چخبرتونه بیمارستانو کراشتین رو سرتون... بیمارا خوابن. .
جونگکوک: وقت زایمانشه حالش خوب نیست...
پرستار: شما چیکاره خانم هستین..
جونگکوک: همسرشم...
پرستار: چند لحظه صبر کنید..
جونگکوک: اون پرستاره رفت و با چند نفر دیگه برگشت و لیسا رو باخودشون بردن.
دو ساعتی میشه پشت اتاق عمل بودم ک یهو با صدای بچه و اومدن دکترش ب خودم اومدمو بلند شدم رفتم پیش دکتر...
خالش خوبه.. بچه... لیسا.. همسرم.. هردوشون حالشون خوبه...
دکتر: بله خوشبختانه.. حال بچه و مادرش خوبه...
جونگکوک: خیلی ممنون.. میتونم ببینمش...
دکتر: الان ب بخش.. منتقل میشن...
جونگکوک: ممنونم...
بعداز نیم ساعت... ک کارا پیش رفت.. رفتم پیش... لیسا... ک دخترمون بغلش.. بود..
لیسا: ب جونگکوک.. نگاه کردم ک قطه اشک سیریشم سر خورد...
جونگکوک: چرا گریه میکنی... این دختر... بهترین هدیه ای بود ک بهم دادی.. لیسا... ممنونم...
لیسا: بیا بگیرش...
جونگکوک: اروم... بچه رو گرفتم...
دلت میخواد اسمشو چی بزاریم..
لیسا: دلم میخواد.. اسمشو. بزاریم... الینا...
جونگکوک: ب دنیای ما خوش اومدی الینا...
*
الینا: مامان.. بابا...
لیسا: جانم دخترم...
جونگکوک: جانم.. خوشگل بابا...
الینا: من چطوری.. ب دنیا اومدم...
لیسا: ی نگاه ب جونگکوک انداختم... ک متعجب تر از من داشت نگاه میکرد...
جونگکوک: راستش... مامان... ی شب.. گفت.. که دلش برام تنگ شده منم بهش گفتم.. شب بیا اتاق... که دلتنگیت برطرف بشه...
لیسا: یاااااا... لازم نیست بدونی مامان... بزرگ شدی.. میفهمی...
الینا: بابا ادامه بده.
جونگکوک: نه دیگه.. برو بازی کن...
السیا: باشه...
جونگکوک: میگم.. لیسا... تو نمیخوای بازم بچه دار شیم...
لیسا: نه همین الینا... کافیه..
جونگکوک: ولی من یکی دیگه میخوام...
لیسا: جونگکوکککککککک
جونگکوک: خوابوندمش.. رو کاناپه و خی*مه زدم روش... فقط یکی دیگه...
لیسا: فقط یکی...
جونگکوک: اهوم یکی...
پایان....
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥲💖
۵.۶k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.