داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت

داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت:
این همه دیوانگی را از کجا آورده ای

ای غم شیرین تنهایی، کجا با این شتاب؟
بیشتر در خانه ام بنشین، صفا آورده ای

....🍃 ❤
دیدگاه ها (۱)

#تو ❤ همان عطرگل یاس و نسیم سحریکه اگر صبح نباشی نفسی در من...

مذهبی بودن ما دردسری شد که نگو"من ملک بودم و فردوس برین ..."...

پیامبریست در چشمانت...🌿 🍃 که دعوت میکند به کفرمیپرستمت  وقتی...

#دلتنگی ...من تمام نمی شودهمین که فکر کنممن و تودو نفریمدلتن...

شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونشمنم مجنون آن لیلا که صد...

ای کاش امشب...به همراه دانه‌های برف به خانه برمی‌گشتینبودنت ...

شب یلدا رسیده کنار هم هستیم…واسه یه شب دیگه دل و به هم بستیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط