خدمتکار گفت بفرمایید داخل
خدمتکار :گفت بفرمایید داخل
و به میز غذا راهنمایی کردن
آقای یونگی :به به چه میزی چیدین
پدر یونا اسمش جمز است و فامیلش کیم
آقای جمز :خیلی خو آمدید بفرمایید بشینید تیهونگ پسرم خوب هستی
تیهونگ:ممنون آقای کیم .
همه که نشسته بودن روی میز اما یونا نبودش
مادر یونا اسمش هیونگ است.
هیونگ رفت که یونا را صدا کند
هیونگ:دخترم آماده شدی یونا که هنوز آماده نشده بود که هیونگ گفت یونا تا چند دقیقه میای پایین *داد*
یونا که نمی توانست کاری کند رفت لباس مشکی را پوشید و آمد پایین توی پله ها بود که همه به آن خیره شدن صندلی خالی نبود که بشیند به جز یک صندلی جفت تیهونگ
آقای جمز :یونا دخترم برو پیش تیهونگ بشین .
یونا که نمی توانست چیزی بگه
یونا:چش پدر بغض
یونا رفت روی صندلی نشست تیونگ هم مثل همیشه خوشتیپ بود تیهونگ سا کت بود
آقای یونگی: خب حالا که دور هم جمع شدیم فردا ما برای خواستگاری میآییم
جینا نامادری تیهو نگ است
جینا : حتما بچه ها همدیگرو میخوان *خنده*
آقای جمز :اگر بچه ها ازدواج کنن امتیاز شرکت میره بالا و پول گنده ای بدست میآوریم
یونا که بغضش گرفته بود
تیهونگ :جینا انقدر چرند نگو
آقای یونگی:خب دیگه بسه جمز بیا بریم یکم درباره ی کار صحبت کنیم.
خدمتکار که رفتن میز رو جمع کنن ما هم رفتیم توی حال نشستیم آقای جمز و آقای یونگی هم آمدن نشستن و در بارهی آینده ی یونا و تیهو نگ صحبت کردن وقتی که مهمان ها رفتن منم رفتم توی اتاقم و گریه کردم و یک پیغام برای برادرم شو گا فرستادم که هر چه زودتر بیاد کره .
برای امروز کافیه اگر این پست ۲۰ لایک بشه پارت ۴ هم میزارم🎀💞
و به میز غذا راهنمایی کردن
آقای یونگی :به به چه میزی چیدین
پدر یونا اسمش جمز است و فامیلش کیم
آقای جمز :خیلی خو آمدید بفرمایید بشینید تیهونگ پسرم خوب هستی
تیهونگ:ممنون آقای کیم .
همه که نشسته بودن روی میز اما یونا نبودش
مادر یونا اسمش هیونگ است.
هیونگ رفت که یونا را صدا کند
هیونگ:دخترم آماده شدی یونا که هنوز آماده نشده بود که هیونگ گفت یونا تا چند دقیقه میای پایین *داد*
یونا که نمی توانست کاری کند رفت لباس مشکی را پوشید و آمد پایین توی پله ها بود که همه به آن خیره شدن صندلی خالی نبود که بشیند به جز یک صندلی جفت تیهونگ
آقای جمز :یونا دخترم برو پیش تیهونگ بشین .
یونا که نمی توانست چیزی بگه
یونا:چش پدر بغض
یونا رفت روی صندلی نشست تیونگ هم مثل همیشه خوشتیپ بود تیهونگ سا کت بود
آقای یونگی: خب حالا که دور هم جمع شدیم فردا ما برای خواستگاری میآییم
جینا نامادری تیهو نگ است
جینا : حتما بچه ها همدیگرو میخوان *خنده*
آقای جمز :اگر بچه ها ازدواج کنن امتیاز شرکت میره بالا و پول گنده ای بدست میآوریم
یونا که بغضش گرفته بود
تیهونگ :جینا انقدر چرند نگو
آقای یونگی:خب دیگه بسه جمز بیا بریم یکم درباره ی کار صحبت کنیم.
خدمتکار که رفتن میز رو جمع کنن ما هم رفتیم توی حال نشستیم آقای جمز و آقای یونگی هم آمدن نشستن و در بارهی آینده ی یونا و تیهو نگ صحبت کردن وقتی که مهمان ها رفتن منم رفتم توی اتاقم و گریه کردم و یک پیغام برای برادرم شو گا فرستادم که هر چه زودتر بیاد کره .
برای امروز کافیه اگر این پست ۲۰ لایک بشه پارت ۴ هم میزارم🎀💞
- ۵۰۴
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط