قدسیان بر سر همصحبتیام چانه زدند

قدسیان بر سرِ هم‌صحبتی‌ام چانه زدند
بوسه بر قامتِ این نوبرِ بیگانه زدند

ریسه از تاک کشیدند و به کاشانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

گم شدم،پرت شدم،تار تنیدم به سکوت
تشنه کف کرده و تَف دیده در عمقِ برهوت

ناگهان زد به سرم دست رسانم به قنوت

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفاف ملکوت
با منِ راه‌نشین باده‌ی مستانه زدند
دیدگاه ها (۲)

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شودپس چرا از پشت سر خنجر ز...

فرق ِ پیمانه و پیمان ز کجا داند مست؟مست شدخواست که ساغر شکند...

هرگاه خواستید آتش عاطفه را خاموش کنید، " آن را به آگاهی بدل ...

مانده تا برفِ زمین آب شود.مانده تا بسته شود این همه نیلوفرِ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط