یه وان شات غم انگیز (never without you)از چانبک خیلی قشنگ
یه وان شات غم انگیز (never without you)از چانبک خیلی قشنگه بخونین✌:
never without you...
چشامو باز کردم و صورت قشنگش رو جلوی صورتم دیدم..چقدر مظلوم خوابیده بود..چقدر..پاک...اون...فرشته ی من بود..فرشته کوچولوی من...دیشب..وقتی روی قلبش اسممرو هک کردم..به خودم قول دادم قلبش همیشه واسه من باشه...همیشه ی همیشه..دستمو روی گونه ی گرم و داغش کشیدم و با انگشت اشارم اروم نوازشش کردم...چشمای قشنگشو اروم باز کرد..همه چیش...منو دیونه میکرد...همه چیز این بشر...منو دیونه میکرد..
- صبح..بخیر عشقم..
ـ صبح توام بخیر عزیزم..خوب خوابیدی؟
ـ اوهوم...خیلی خوب بود..
با خوشحالی و همون قیافه خسته و خوابالوش سر جاش نشست و بدنش رو قوسی داد..خدایا..ما فقط یه روزه باهمیم...بعد اون اتفاقی که با کای برام افتاد...دیگه با بکم..بک هیونه خودم..چرا انقدر زود بهش دل بستم..من چم شده بود...
ـ اههه...بوسه صبح منو بدهههه بدو بدو..
از کاراش خندم گرفت ..دیونه بود؟حتما بود که منم دیونه کرد..
ـ یااااا بوس صبح دیگه چطوریه؟؟
- اینطــــوری..
با انگشتای کشیده و خوش فرمش صورتمو قاب گرفت و محکم لبامو بوسید..انقدر محکم بوس کرد و فشارم داد که نزدیک بود خفه شم..شونه های ظزیفشو گرفتم و کشیدمش عقب و با قیافه متعجب زل زدم بهش..
ـ یااااا بیون بک هیون
ـ چیه؟؟؟ببین یاد بگیر یکم..آآآ...ببینم کی صبحونه میخواااد؟؟؟؟صبحونه صبحونه نهاااا ببین چیز دیگه..هایییشششش میــــمــی><
با چشای گرد زل زدم بهش و همون طور که نگاش میکردم پشت سرمو خاروندم..
ـ بک مطمئنی خوبی؟؟؟؟؟
ـ مگه باید بد باشم خو خوبم دیگهههه..
ـ به من میگی میمی بخور؟؟؟یااا مگه من بچم؟؟؟
ـ عههه نمیخوای پس ..باشه باشه
ـ خب حالا...باز لوس شد
ـ ببین من با طعم البالو و توت فرنگی و ..
وسط حرفش پریدم و تو هوا پشکن زدم..
- گوجه سبز و شلیل
ـ اوموووو دوس داری؟؟؟؟
ـ من عاشقشـــــم
ـ منم دقیقا عاشق همین میوه هاااام
نیشخندی زدم و سریع خودمو روش انداختم و شیطون نگاش کردم..اونم کم نیاورد و مثل خودم بهم زل زد..بر خلاف چیزی که انتظار داشتم..با شروع کارم جیغ بامزه ای زد و موهامو ناز کرد...
کی میدونست....اون شبم....دیگه با بکم نمیمونم....
من...چانیول...برگشتم با کای...یه دوراهی...که توش گیر کردم...من...قلب بک هیونم رو شکستم...با سردیم..با بد
اخلاقیم...با عصبانیت های بیجام...و از همه بدتر شکستن قلب بک با گریه کردن واسه کای...
اونم...برگشت...با عشق قبلش...جونگ کوک.......
۶ ماه از اون قضیه میگذره و من کنار کایم...کای خیلی دوسم داره..همیشه بهش قول دادم پیشش بمونم...ولی....
باز هم...دیدمش...عروسک کوچولوم رو دیدم...بک هیونم رو دیدم...ولی ماله من نبود...ماله اون بود...ماله لاوش...
۵ ماه با خوبی کنار کای بودم تا ماه آخر..ششمین ماه...یه ماه با سردی با کای گذشت..یه ماه عذاب آور...دردناک...کای ... عاشقم بود...نمیخواستم درد بکشه...رابطمو سرد و کم کردم....خلیلی سرد...........
ـ سلام..بک..
ـسلام چان...خوبی؟
ـ ممنون بک...میخوام ببینمت....
ـ اوم...بیا خونه من...
ـ ولی..کوک..
ـ کوک نیست...
همون قرار ...شروع قصه جدیدم بود...قصه عشق خاک خورده قلبم...
چشام به چشاش خورد.. وجودش دیونم کرد...من...واقعا عاشقش شده بودم...
دستمو روی سینه چپش کشیدم و بوسه آرومی روش زدم..
ـ هنوزم ماله منه..؟
ـ اووممم...ماله توعه...
صورتمو جلوی صورتش اوردم و اروم به چشاش نگا کردم..اون چشمای خمارش..منو به مرز جنون میرسوند..همونطور که اروم خودمو به بدن طریفش میکوبیدم بینیمو به بینیش کشیدم...خنده خوشگلی کرد..یه لحظه ترسیدم..نکنه به زور بود..نکنه نمیخواست...نکنه...
با حلقه شدن دستش دوره گردنم ساکت شدم..
ـ چان..
ـ جونم...
ـ امشب...یه جوریه...خاص شدی...شایدم ..من خاص میبینمت..
ـ اوه..متاسفم..میخوای ادامه ندیم..؟
ـ نه..منظورم این بود که..خیلی عوض شدی...
ـ بد شدم..؟
ـ نه نه...اصلا...
ـ شاید چون خودم میخواستم باهات باشم..بک هیونا...میشه یه چیزی بپرسم..؟
ـ اوهوم..
ـ اگه ... من از کای جدا شم...اگه بهت بگم دوباره باهم برگرد...برمیگردی..؟
یکم از سوالم جا خورد...با همون نگاه آرومش نگام کرد..
ـ شاید آره..شاید نه..اگه بخوام باهات باشم و مثل ۶ ماه پیش بشه...نمیخوام...
ـ من فقط خواستم بپرسم...فکرتو درگیر نکن...
بعد اون شب....رابطم با کای سردتر شد...بک رو نمیدونم...ولی وقتی باهاش حرف میزدم...گفت که همش با کوک دعوا و
بحث داره و اونم دیگه خسته شده...خیلی ها با رابطه ما مخالف بودن...ولی من پاش واسادم..به خودم قول دادم..دیگه از دستش ندم...
روزا گذشت و من...چانیول سرد و بی احساس گرمای عشقو فهمیدم...گرمایی که لذت بخش ترین گرما واسم بود....
رابطمون...یه ماه شد...هر روز بیشتر دیونش میشدم..بیشتر عاشق کاراش میشدم...دل
never without you...
چشامو باز کردم و صورت قشنگش رو جلوی صورتم دیدم..چقدر مظلوم خوابیده بود..چقدر..پاک...اون...فرشته ی من بود..فرشته کوچولوی من...دیشب..وقتی روی قلبش اسممرو هک کردم..به خودم قول دادم قلبش همیشه واسه من باشه...همیشه ی همیشه..دستمو روی گونه ی گرم و داغش کشیدم و با انگشت اشارم اروم نوازشش کردم...چشمای قشنگشو اروم باز کرد..همه چیش...منو دیونه میکرد...همه چیز این بشر...منو دیونه میکرد..
- صبح..بخیر عشقم..
ـ صبح توام بخیر عزیزم..خوب خوابیدی؟
ـ اوهوم...خیلی خوب بود..
با خوشحالی و همون قیافه خسته و خوابالوش سر جاش نشست و بدنش رو قوسی داد..خدایا..ما فقط یه روزه باهمیم...بعد اون اتفاقی که با کای برام افتاد...دیگه با بکم..بک هیونه خودم..چرا انقدر زود بهش دل بستم..من چم شده بود...
ـ اههه...بوسه صبح منو بدهههه بدو بدو..
از کاراش خندم گرفت ..دیونه بود؟حتما بود که منم دیونه کرد..
ـ یااااا بوس صبح دیگه چطوریه؟؟
- اینطــــوری..
با انگشتای کشیده و خوش فرمش صورتمو قاب گرفت و محکم لبامو بوسید..انقدر محکم بوس کرد و فشارم داد که نزدیک بود خفه شم..شونه های ظزیفشو گرفتم و کشیدمش عقب و با قیافه متعجب زل زدم بهش..
ـ یااااا بیون بک هیون
ـ چیه؟؟؟ببین یاد بگیر یکم..آآآ...ببینم کی صبحونه میخواااد؟؟؟؟صبحونه صبحونه نهاااا ببین چیز دیگه..هایییشششش میــــمــی><
با چشای گرد زل زدم بهش و همون طور که نگاش میکردم پشت سرمو خاروندم..
ـ بک مطمئنی خوبی؟؟؟؟؟
ـ مگه باید بد باشم خو خوبم دیگهههه..
ـ به من میگی میمی بخور؟؟؟یااا مگه من بچم؟؟؟
ـ عههه نمیخوای پس ..باشه باشه
ـ خب حالا...باز لوس شد
ـ ببین من با طعم البالو و توت فرنگی و ..
وسط حرفش پریدم و تو هوا پشکن زدم..
- گوجه سبز و شلیل
ـ اوموووو دوس داری؟؟؟؟
ـ من عاشقشـــــم
ـ منم دقیقا عاشق همین میوه هاااام
نیشخندی زدم و سریع خودمو روش انداختم و شیطون نگاش کردم..اونم کم نیاورد و مثل خودم بهم زل زد..بر خلاف چیزی که انتظار داشتم..با شروع کارم جیغ بامزه ای زد و موهامو ناز کرد...
کی میدونست....اون شبم....دیگه با بکم نمیمونم....
من...چانیول...برگشتم با کای...یه دوراهی...که توش گیر کردم...من...قلب بک هیونم رو شکستم...با سردیم..با بد
اخلاقیم...با عصبانیت های بیجام...و از همه بدتر شکستن قلب بک با گریه کردن واسه کای...
اونم...برگشت...با عشق قبلش...جونگ کوک.......
۶ ماه از اون قضیه میگذره و من کنار کایم...کای خیلی دوسم داره..همیشه بهش قول دادم پیشش بمونم...ولی....
باز هم...دیدمش...عروسک کوچولوم رو دیدم...بک هیونم رو دیدم...ولی ماله من نبود...ماله اون بود...ماله لاوش...
۵ ماه با خوبی کنار کای بودم تا ماه آخر..ششمین ماه...یه ماه با سردی با کای گذشت..یه ماه عذاب آور...دردناک...کای ... عاشقم بود...نمیخواستم درد بکشه...رابطمو سرد و کم کردم....خلیلی سرد...........
ـ سلام..بک..
ـسلام چان...خوبی؟
ـ ممنون بک...میخوام ببینمت....
ـ اوم...بیا خونه من...
ـ ولی..کوک..
ـ کوک نیست...
همون قرار ...شروع قصه جدیدم بود...قصه عشق خاک خورده قلبم...
چشام به چشاش خورد.. وجودش دیونم کرد...من...واقعا عاشقش شده بودم...
دستمو روی سینه چپش کشیدم و بوسه آرومی روش زدم..
ـ هنوزم ماله منه..؟
ـ اووممم...ماله توعه...
صورتمو جلوی صورتش اوردم و اروم به چشاش نگا کردم..اون چشمای خمارش..منو به مرز جنون میرسوند..همونطور که اروم خودمو به بدن طریفش میکوبیدم بینیمو به بینیش کشیدم...خنده خوشگلی کرد..یه لحظه ترسیدم..نکنه به زور بود..نکنه نمیخواست...نکنه...
با حلقه شدن دستش دوره گردنم ساکت شدم..
ـ چان..
ـ جونم...
ـ امشب...یه جوریه...خاص شدی...شایدم ..من خاص میبینمت..
ـ اوه..متاسفم..میخوای ادامه ندیم..؟
ـ نه..منظورم این بود که..خیلی عوض شدی...
ـ بد شدم..؟
ـ نه نه...اصلا...
ـ شاید چون خودم میخواستم باهات باشم..بک هیونا...میشه یه چیزی بپرسم..؟
ـ اوهوم..
ـ اگه ... من از کای جدا شم...اگه بهت بگم دوباره باهم برگرد...برمیگردی..؟
یکم از سوالم جا خورد...با همون نگاه آرومش نگام کرد..
ـ شاید آره..شاید نه..اگه بخوام باهات باشم و مثل ۶ ماه پیش بشه...نمیخوام...
ـ من فقط خواستم بپرسم...فکرتو درگیر نکن...
بعد اون شب....رابطم با کای سردتر شد...بک رو نمیدونم...ولی وقتی باهاش حرف میزدم...گفت که همش با کوک دعوا و
بحث داره و اونم دیگه خسته شده...خیلی ها با رابطه ما مخالف بودن...ولی من پاش واسادم..به خودم قول دادم..دیگه از دستش ندم...
روزا گذشت و من...چانیول سرد و بی احساس گرمای عشقو فهمیدم...گرمایی که لذت بخش ترین گرما واسم بود....
رابطمون...یه ماه شد...هر روز بیشتر دیونش میشدم..بیشتر عاشق کاراش میشدم...دل
۳۱.۹k
۱۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.