گیر کرده بود در دور و زمانه اش

گیر کرده بود در دور و زمانه اش
چترش پناهش شده بود و باران رفیق قدیمی اش که با او راه می امد
آنقدر شعر مرور کرده بود که راه تمام شود ولی
نشده بود
خودش هم نمی‌دانست چرا آنقدر قدم میزند وقتی نایی ندارد
دلش جایی گیر نبود وصله ای او را روی دنیا ترمیم نمی‌کرد اما زنده بود و چراغ زندگی اش نسبتی خانوادگی بود با عده ای ...
اما عاشق نبود و حتی مثل آدمهایی نبود که از عاشق نبودن خوشحاند
تنها راه می‌رفت
می‌رفت
با دنیا راه میرفت
#مرداد
دیدگاه ها (۰)

و تو میدانی آرام ترین جایِ دنیا مماس با تو زن...

زندگی پر از مرد و زنانی است که دست به شروع روابطی میزنند به ...

و زیباترین پایان ها به رنگ عشق است...

چه دغدغه هایی که شب بودند و فردا مرده بودندو چه غم هایی که ش...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط