در ساعت صفر عاشقی

در ساعت صفر عاشقی
همان هنگام که تو در من شعله ور میشوی
و من از درون میسوزم
در ثانیه ای که
دیروز به پایان رسیده
و فردا هنوز اغاز نشده است
مرزی برای دیروز و فردا
اما نه امروز

شب و ساعت صفر عاشقی
ساعت از لهیب کابوس پریدن
ساعت نعره ی سایه ها در گوش من
وقت فراغ،وقت حسرت بی معنی آغوش من
در ساعت صفر عاشقی

زورق بر گل نشسته زمان
گویی پارویش شکسته
موج غریو شب آرام در ساعت صفر عاشقی
یاد یک شب
یاد یک ساعت بی حوصله بر دیوار سکون
یاد بی وزن ترین اشعار جنون
در خم کوچه ی باریک قرون
شکسته پایی درگیر در ساعت صفر عاشقی

صدای ضرب کولیان غمی،پایکوبی در خانه ی اندوه
خمیازه بلند تاریکی و منم درویش اواره به هر کوی
بدنبال دخترک پریسان چهره ی مشکین موی
بی نبض تر از ساعت صفر
گوش به نعره ی سایه ها و پایکوبی کولیان غمی نمی دهم
و ترا می شنوم از پس هر لحظه ی هر دیوار سکون
در خم کوچه تاریک قرون

در ساعت صفر عاشقی اما
این بار جز من کسی در تکاپوست
شب غریو می کند
و زورق بر گل نشسته در آب می شود
و پریسان دخترک بر زورق می نشیند
و در اقیانوس زمان محو می شود
و اینگونه باد در ساعت صفر عاشقی
در گوش بادبان کشتی شکسته ی من
می خواند سرود رفتن را
بی آنکه از این شعر بی معنی درنگی کند
...در ساعت صفر عاشقی
دیدگاه ها (۱۱)

ﺑﯿﺨﯿـــــﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳـــــے ... ؟ﺑﯿﺨﯿـــــﺎﻝ ﻫﻤـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ڪـہ ﻭ...

من اگــر مرد بودم،دست زنی را میگرفتم؛پا به پایش فصل ها را قد...

سلام,خدای خوب و مهربانم...سلام ای هستی بی انتهایم...هرگز درز...

گــاه خاطرات خـنده دار ,بهانه برای گریستن می شوند

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

P2: mansion kimکه یهو یکی موهام رو کشید، فهمیدم، سانا بودسان...

پارت : ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط