فیک بی تی اس فیک تهیونگ فیک جونگ کوک فیک جیمین فیک نامجون
#فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیک_نامجون #فیک_جین #فیک_شوگا #فیک_جیهوپ #کیم_تهیونگ #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #جئون_جونگ_کوک #مین_یونگی #پارک_جیمین #جانگ_هوسوک
پارت۳۴
از زبان ات
ارباب هم با من داخل اتاق شد
_بشین روتخت
+؟
_پانسمان دستتو میخوام عوض کنم
رو تخت نشستم که لرباب از اتاق خارج شد و کمی بعد با وسایل مورد نیاز برگشت کنار تخت نشست باند پیچی دستمو باز کرد و با محلول ضدعفونی دستمو ضدعفونی کرد بعد با گاز استریل دستمو باند پیچی کرد
_میتونی دستتو بردار تموم شد
+ممنون
ارباب از اتاق خارج شد منم رو تخت دراز کشیدم
اعضا چقدر مهربونن باهام خیلی خوب بودن اما یونگی برخلاف اوناس شاید زندگی سختی داشته!! راستی هانیول چی شد؟ درمورد این خیلی کنجکاوم چطوره برم از اجوما بپرسم
همین کارو کردم و رفتم پیش اجوما
+اجوما خوبی
اجوما: وایی دخترم خوبی نمیدونی چقد نگرانم کردی؟... ات رو در اغوش میگیره...
+ارع خوبم نگران نباشین میگم اجوما....هانیول چطوره؟.. یعنی الان کجاس
اجوما: زیر شکنجه
+کجا؟
اجوما: تو حیاط فک کنم.. البته زیاد مطمعن نیستم.. چطور؟؟
+هیچی همینجوری.. خب من دیگه میرم بالا
اجوما: برو استراحت کن
رفتم تو اتاقم باید برم ببینمش ولی من حق رفتن به حیاطو ندارم پس باید یخ وقتی برم که ارباب نباشه حالا هرچی الان وقتش نیس
خودمو انداختم رو تختو خوابیدم
فلش بک به یه ساعت بعد
با تکون دادن کسی از خواب پریدم
اجوما: چقد تو خوابت سنگینه دختر پاشو بیا پایین وایه غذا
+اومدم
زود اماده شدمو رفتم پایین ارباب نشسته بود من نشستمو شروع کردم به خوردن(غذا)
پرش زمانی به بعد از تموم شدن غذا اجوما داشت میزو جمع میکرد که منم خواستم کمک کنم که یهو ارباب غرید
_داری چه غلطی میکنی؟؟..با کلمه اخرش سرشو بلند میکنه و به ات نگاه میکنه..
+به اجوما کمک میکنم
_لازم نکرده تو مجروحی بزار کامل خوب شی بعد هر غلطی دلت خواست بکن حالا هم بشین حرف دارم
نشستم
_فک نکنم لباس زیاد داشته باشی درسته؟
+.. سکوت..
_عصر اماده شو قراره بریم برات خرید کنیم
از حرفش تعجب کردم چرا باید واسه یه خدمتکار لباس بخره پس سکوتمو شکستمو گفتم
+برای چی
_......
لایک و کامنت پلیز🙏🏻
پارت۳۴
از زبان ات
ارباب هم با من داخل اتاق شد
_بشین روتخت
+؟
_پانسمان دستتو میخوام عوض کنم
رو تخت نشستم که لرباب از اتاق خارج شد و کمی بعد با وسایل مورد نیاز برگشت کنار تخت نشست باند پیچی دستمو باز کرد و با محلول ضدعفونی دستمو ضدعفونی کرد بعد با گاز استریل دستمو باند پیچی کرد
_میتونی دستتو بردار تموم شد
+ممنون
ارباب از اتاق خارج شد منم رو تخت دراز کشیدم
اعضا چقدر مهربونن باهام خیلی خوب بودن اما یونگی برخلاف اوناس شاید زندگی سختی داشته!! راستی هانیول چی شد؟ درمورد این خیلی کنجکاوم چطوره برم از اجوما بپرسم
همین کارو کردم و رفتم پیش اجوما
+اجوما خوبی
اجوما: وایی دخترم خوبی نمیدونی چقد نگرانم کردی؟... ات رو در اغوش میگیره...
+ارع خوبم نگران نباشین میگم اجوما....هانیول چطوره؟.. یعنی الان کجاس
اجوما: زیر شکنجه
+کجا؟
اجوما: تو حیاط فک کنم.. البته زیاد مطمعن نیستم.. چطور؟؟
+هیچی همینجوری.. خب من دیگه میرم بالا
اجوما: برو استراحت کن
رفتم تو اتاقم باید برم ببینمش ولی من حق رفتن به حیاطو ندارم پس باید یخ وقتی برم که ارباب نباشه حالا هرچی الان وقتش نیس
خودمو انداختم رو تختو خوابیدم
فلش بک به یه ساعت بعد
با تکون دادن کسی از خواب پریدم
اجوما: چقد تو خوابت سنگینه دختر پاشو بیا پایین وایه غذا
+اومدم
زود اماده شدمو رفتم پایین ارباب نشسته بود من نشستمو شروع کردم به خوردن(غذا)
پرش زمانی به بعد از تموم شدن غذا اجوما داشت میزو جمع میکرد که منم خواستم کمک کنم که یهو ارباب غرید
_داری چه غلطی میکنی؟؟..با کلمه اخرش سرشو بلند میکنه و به ات نگاه میکنه..
+به اجوما کمک میکنم
_لازم نکرده تو مجروحی بزار کامل خوب شی بعد هر غلطی دلت خواست بکن حالا هم بشین حرف دارم
نشستم
_فک نکنم لباس زیاد داشته باشی درسته؟
+.. سکوت..
_عصر اماده شو قراره بریم برات خرید کنیم
از حرفش تعجب کردم چرا باید واسه یه خدمتکار لباس بخره پس سکوتمو شکستمو گفتم
+برای چی
_......
لایک و کامنت پلیز🙏🏻
۱۶.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.