دلبآخته part:12
جونگکوک چیزی نگفت و همون لحظه بادیگارد داخل شد
~قربان میتونین مرخص شین فقط بدنتون کمی کوفته شده برای همین دکتر چندتا پماد نوشته باید روی زخمهاتون بزنین امم و اینکه کارای ترخیصو هم انجام دادم. حالا بزارین کمک کنم رو این بشینین(اشاره به ویلچر)
_تهیونگ کمکم میکنه.میتونی بری
بادیگارد بیرون رفت و تهیونگ هم همچنان سر جاش نشسته بود
_منتظر چی ای ماه کوچولو...کمکم کن تا بریم خونه
تهیونگ از روی صندلی بلند شد و ویلچر رو آورد.
+خودتون میتونین بلند شین...
_عای نه نمیتونم...عاح درد میکنه(تظاهر به درد داشتن)
+از منم سالم تری ارباب...
_پسره دیوونه
تهیونگ خنده ریزی کرد و به از بازوی عضلانی کوک گرفت و کمک کرد تا بلند سه بتونه بشینه رو ویلچر
+آیی خیلی سنگینی
کوک روی ویلچر نشست
_ممنون ماه کوچولو
+خواهش میکنم(لبخند)
.
.
جونگکوک و تهیونگ به عمارت رسیدن ولی تهیونگ جواب حرفشو نگرفته بود و فک میکرد حسابی گند زده...به تقویم گوشیش نگاه کرد. ۹ روز تا آخر ماه مونده بود...
+پس واسه همین جوابمو نداده...نه روز دیگه باید برم.
_تهیونگی بیا روی کوفتگیام پماد بزن
+او...اومدم
تهیونگ وارد اتاقشون شد و با جونگکوک لخت رو به رو شد که با باکسر روی تخت لم داده بود.
نزدیک کوک شد و روی تخت نشست
+پمادو بده من
پمادو گرفت و بدون هیچ حرفی کارشو شروع کرد و دستشو روی بدن جونگکوک میکشید و ماساژ میداد تا پماد جذب شه
+تموم شد...میتونم برم؟
_نه
کوک بلند شد و کنار ته نشست و دستشو پشت تهیونگ گذاشت و اونو سمت خودش کشید و لباشو روی لبای نرمش گذاشت و مک میزد
تهیونگ هم دستاشو روی شونه های کوک گذاشت و بوسه رو ادامه داد
بعد چند مین ته نفس کم آورد و به سینه کوک ضربه ارومی زد تا ولش کنه.
لباشون با صدا از هم جدا شد و کوک پیشونیش رو به پیشونی ته چسبوند
_دوست دارم ماه کوچولو
+منم دوست دارم ارباب...نمیخوای...
کوک نزاشت ته ادامه حرفشو بزنه
_عجله نکن به اونم میرسیم...خیلی تا شب نمونده
حرفاشون زمزمه وار و غرق عشق بود و تهیونگ از تک تک ثانیه های صحبتش با کوک لذت میبرد...نفهمید کی و کجا ولی اون دلباخته کوک شده بود و هیچ چیز اینو عوض نمیکرد...:)
.
ادامه دارد:)
#تهکوک #جونگکوک #تهیونگ #داستان #فیکشن #رمان #سناریو #بنگتن #نویسنده #بی_تی_اس #سناریو_تصویری #فیک_بی_تی_اس
~قربان میتونین مرخص شین فقط بدنتون کمی کوفته شده برای همین دکتر چندتا پماد نوشته باید روی زخمهاتون بزنین امم و اینکه کارای ترخیصو هم انجام دادم. حالا بزارین کمک کنم رو این بشینین(اشاره به ویلچر)
_تهیونگ کمکم میکنه.میتونی بری
بادیگارد بیرون رفت و تهیونگ هم همچنان سر جاش نشسته بود
_منتظر چی ای ماه کوچولو...کمکم کن تا بریم خونه
تهیونگ از روی صندلی بلند شد و ویلچر رو آورد.
+خودتون میتونین بلند شین...
_عای نه نمیتونم...عاح درد میکنه(تظاهر به درد داشتن)
+از منم سالم تری ارباب...
_پسره دیوونه
تهیونگ خنده ریزی کرد و به از بازوی عضلانی کوک گرفت و کمک کرد تا بلند سه بتونه بشینه رو ویلچر
+آیی خیلی سنگینی
کوک روی ویلچر نشست
_ممنون ماه کوچولو
+خواهش میکنم(لبخند)
.
.
جونگکوک و تهیونگ به عمارت رسیدن ولی تهیونگ جواب حرفشو نگرفته بود و فک میکرد حسابی گند زده...به تقویم گوشیش نگاه کرد. ۹ روز تا آخر ماه مونده بود...
+پس واسه همین جوابمو نداده...نه روز دیگه باید برم.
_تهیونگی بیا روی کوفتگیام پماد بزن
+او...اومدم
تهیونگ وارد اتاقشون شد و با جونگکوک لخت رو به رو شد که با باکسر روی تخت لم داده بود.
نزدیک کوک شد و روی تخت نشست
+پمادو بده من
پمادو گرفت و بدون هیچ حرفی کارشو شروع کرد و دستشو روی بدن جونگکوک میکشید و ماساژ میداد تا پماد جذب شه
+تموم شد...میتونم برم؟
_نه
کوک بلند شد و کنار ته نشست و دستشو پشت تهیونگ گذاشت و اونو سمت خودش کشید و لباشو روی لبای نرمش گذاشت و مک میزد
تهیونگ هم دستاشو روی شونه های کوک گذاشت و بوسه رو ادامه داد
بعد چند مین ته نفس کم آورد و به سینه کوک ضربه ارومی زد تا ولش کنه.
لباشون با صدا از هم جدا شد و کوک پیشونیش رو به پیشونی ته چسبوند
_دوست دارم ماه کوچولو
+منم دوست دارم ارباب...نمیخوای...
کوک نزاشت ته ادامه حرفشو بزنه
_عجله نکن به اونم میرسیم...خیلی تا شب نمونده
حرفاشون زمزمه وار و غرق عشق بود و تهیونگ از تک تک ثانیه های صحبتش با کوک لذت میبرد...نفهمید کی و کجا ولی اون دلباخته کوک شده بود و هیچ چیز اینو عوض نمیکرد...:)
.
ادامه دارد:)
#تهکوک #جونگکوک #تهیونگ #داستان #فیکشن #رمان #سناریو #بنگتن #نویسنده #بی_تی_اس #سناریو_تصویری #فیک_بی_تی_اس
۱۲.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.