جز یاد عشق یارم فکری به سر نباشد
جز یاد عشق یارم فکری به سر نباشد
در راه من به جز او کس همسفر نباشد
گویند راه عاشق، جولانگه خطر هاست
می ترسم این عسل چشم، مرد خطر نباشد
در ذات هر پرستو، گهگاه فصل کوچ ست
اما برای رفتن ؛ بی عشق ؛ پر نباشد ...
هر چند بی اثر شد، روئیدنم در این باغ
ای کاش باغبانم، فکر تبر نباشد
در مطلعم نوشتم «من عاشق تو هستم »
حالا چگونه شعرم خونین جگر نباشد!؟
او می رود ولی دل مانده است در خیالش
مانند روی ماهش، قرص قمر نباشد
یک روز خواهد آمد،سَرخورده سوی این دل
روزی که شاید از من،دیگر اثر نباشد
از من نپرس حالم ؛ وقتی که رفته باشد
خوبم ؛ اگر بیاید ...غم ها ؛ اگر نباشد!
در راه من به جز او کس همسفر نباشد
گویند راه عاشق، جولانگه خطر هاست
می ترسم این عسل چشم، مرد خطر نباشد
در ذات هر پرستو، گهگاه فصل کوچ ست
اما برای رفتن ؛ بی عشق ؛ پر نباشد ...
هر چند بی اثر شد، روئیدنم در این باغ
ای کاش باغبانم، فکر تبر نباشد
در مطلعم نوشتم «من عاشق تو هستم »
حالا چگونه شعرم خونین جگر نباشد!؟
او می رود ولی دل مانده است در خیالش
مانند روی ماهش، قرص قمر نباشد
یک روز خواهد آمد،سَرخورده سوی این دل
روزی که شاید از من،دیگر اثر نباشد
از من نپرس حالم ؛ وقتی که رفته باشد
خوبم ؛ اگر بیاید ...غم ها ؛ اگر نباشد!
۳.۹k
۲۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.