دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرم

دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید: خوبی؟! گفتم: اکنون بهترم!

زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن...
خنده رو آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم!

عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم؛
عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم

عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من...
هم تو عشقِ اولم هستی، هم عشقِ آخرم

هرچه در انکار کوشیدم نشد، ناممکن است!
آخرش هم عشقِ من! فهمید گویا مادرم

کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز...
تا نگاهم باز کردی، چادر افتاد از سرم!

#طاهره_اباذری_هریس
دیدگاه ها (۱۴)

یه تاریخای خاصی تو زندگی ما ادما وجود داره که حتی اگه نباشن ...

عاشق اخمت شدم، باشد! ولی گاهی بخندمی شود چنگیزخان هم گهگداری...

نسیم - دختر داییم - از اون آدمای نابِ روزگاره، از اونا که به...

داشتم فکر می‌کردم هیچ مهم نیست که قد یه مرد یک و نود باشه یا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط