in the night
in the night
پارت 5
سوجین: راستیییی اینو بهت نگفتم از شانس خوب تو میزش جفتته
ا.ت: شانس خووووب؟! شانس عننننن من از پسرا بیزارمممم حالا فقط باید دعا کنم مثل بقیه اون پسرا خودشو بهم نچسبونه ایییییش
سوجین: اصن لیاخت نداری😐
ا.ت: اگه راست میگی به رئیس بگو جاشو بزاره پیش تو
سوجین: نمیشه به دو دلیل...یک رئیس اصن امکان نداره قبول کنه...دو میزی کنار من خالی نیست
ا.ت:*دست به دعا* خدایا همین الان یه فرشته از آسمون بفرست بیاد جای این پسره بشینه فقط نزدیک من نیاد
سوجین: از یه طرفی امیدوارم دعات مستجاب بشه...از یه طرف دیگه هم میخوام مستجاب نشه که شاید این پسره مختو زد*ذوق* اونوقت ا.ت ی من ازدواج میکنه نینی دار میشه من خاله میشممم
ا.ت: فقط از جلو چشمم بمیر🗿🔪
سوجین: 😐😐😐😐😐😐😐
سوجین: یه سوال اگه من مردم چیکار میکنی؟
ا.ت: زجه میزنم شاید خودمو از دره هم پرت کردم پایین
سوجین: شاید؟
ا.ت: آره چون روش های دیگه هم برای خودکشی هست
سوجین: آهان..
(چرا یاد خودمو بست فرندم افتادم؟🥲 امیدوارم در حدی خنگ نباشه که نفهمه منظورم با خودشه😐🔪)
(ساعتی بعد)
*ا.ت ویو*
دیدم یه پسر خوشتیپ اومد توی سالن(نمیدونم اونجایی که کارمندا کار میکنن توی شرکت چیه خودتون بفهمین😐) سوجین دروغ نمیگفت خیلی ژذاب و کیوت بود ولی من که برام مهم نیست پس اهمیتی ندادم که دیدم اومد سمتم..
یوگیوم: ام ببخشید محل کارم همینجاس درسته؟*به میز کنار ا.ت اشاره میکنه*
ا.ت: بله
یوگیوم: اوه ممنون..
(چند مین بعد)
یوگیوم: ببخشید..
ا.ت: بله؟
یوگیوم: من هیچکسو توی شرکت نمیشناسم امکانش هست باهاتون آشنا بشم؟
ا.ت: اگه بیشتر از یه دوست معمولی ادامه پیدا نکنه چرا که نه
یوگیوم: واقعا؟
ا.ت: اوهوم...ولی نزدیک بقیه بنظرم بهتره نشی... کارمندای اینحا خیلی فضولن و بخاطر موقعیت تو و ظاهرت ممکنه خودشونو بهت بچسبونن
یوگیوم: ایییش خیلی بدم میاد
ا.ت: منم همینطور...واقعا فازشونو درک نمیکنم
یوگیوم: اینطور که معلومه تو مثل بقیه دخترا نیستی
ا.ت: آره...در واقع از پسرا هم بدم میاد چون تا الان تنها تجربه ای که ازشون داشتم همین بوده ولی اگه تو اینجوری نباشی ممکنه نظرم تغییر کنه
یوگیوم: آها...معلومه که نه من از این کارا متنفرم...همه هم بهم میگن سینگل به گورم*میخنده*
ا.ت:*میخنده* دقیقا به منم همینو میگن
یوگیوم: میای ظهر که تایم استراحتمونه با هم ناهار بخوریم؟
ا.ت: آره ولی با دوستم چیکار کنم؟😐
یوگیوم: اگه اونم مثل اون دخترا نیست بیارش با اونم آشنا بشم شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم*میخنده*
ا.ت: اون با دیدن پسری غش میکنه ولی اصلا تا حالا نزدیکشون نشده تقریبا مثل منه...وقتی رفتیم پیشش از اسکلیش تعجب نکنیا این کلا یه تختش کمه😐😂
یوگیوم:*میخنده* باشه..
ایییییییش چه گوهی بخورم پارتای اول خیلی عنههههههه
اگه نتونم خوب بنویسمش چییییییییییی😐
خودم از نوشته های خودم بدم میاد🥲💔
پارت 5
سوجین: راستیییی اینو بهت نگفتم از شانس خوب تو میزش جفتته
ا.ت: شانس خووووب؟! شانس عننننن من از پسرا بیزارمممم حالا فقط باید دعا کنم مثل بقیه اون پسرا خودشو بهم نچسبونه ایییییش
سوجین: اصن لیاخت نداری😐
ا.ت: اگه راست میگی به رئیس بگو جاشو بزاره پیش تو
سوجین: نمیشه به دو دلیل...یک رئیس اصن امکان نداره قبول کنه...دو میزی کنار من خالی نیست
ا.ت:*دست به دعا* خدایا همین الان یه فرشته از آسمون بفرست بیاد جای این پسره بشینه فقط نزدیک من نیاد
سوجین: از یه طرفی امیدوارم دعات مستجاب بشه...از یه طرف دیگه هم میخوام مستجاب نشه که شاید این پسره مختو زد*ذوق* اونوقت ا.ت ی من ازدواج میکنه نینی دار میشه من خاله میشممم
ا.ت: فقط از جلو چشمم بمیر🗿🔪
سوجین: 😐😐😐😐😐😐😐
سوجین: یه سوال اگه من مردم چیکار میکنی؟
ا.ت: زجه میزنم شاید خودمو از دره هم پرت کردم پایین
سوجین: شاید؟
ا.ت: آره چون روش های دیگه هم برای خودکشی هست
سوجین: آهان..
(چرا یاد خودمو بست فرندم افتادم؟🥲 امیدوارم در حدی خنگ نباشه که نفهمه منظورم با خودشه😐🔪)
(ساعتی بعد)
*ا.ت ویو*
دیدم یه پسر خوشتیپ اومد توی سالن(نمیدونم اونجایی که کارمندا کار میکنن توی شرکت چیه خودتون بفهمین😐) سوجین دروغ نمیگفت خیلی ژذاب و کیوت بود ولی من که برام مهم نیست پس اهمیتی ندادم که دیدم اومد سمتم..
یوگیوم: ام ببخشید محل کارم همینجاس درسته؟*به میز کنار ا.ت اشاره میکنه*
ا.ت: بله
یوگیوم: اوه ممنون..
(چند مین بعد)
یوگیوم: ببخشید..
ا.ت: بله؟
یوگیوم: من هیچکسو توی شرکت نمیشناسم امکانش هست باهاتون آشنا بشم؟
ا.ت: اگه بیشتر از یه دوست معمولی ادامه پیدا نکنه چرا که نه
یوگیوم: واقعا؟
ا.ت: اوهوم...ولی نزدیک بقیه بنظرم بهتره نشی... کارمندای اینحا خیلی فضولن و بخاطر موقعیت تو و ظاهرت ممکنه خودشونو بهت بچسبونن
یوگیوم: ایییش خیلی بدم میاد
ا.ت: منم همینطور...واقعا فازشونو درک نمیکنم
یوگیوم: اینطور که معلومه تو مثل بقیه دخترا نیستی
ا.ت: آره...در واقع از پسرا هم بدم میاد چون تا الان تنها تجربه ای که ازشون داشتم همین بوده ولی اگه تو اینجوری نباشی ممکنه نظرم تغییر کنه
یوگیوم: آها...معلومه که نه من از این کارا متنفرم...همه هم بهم میگن سینگل به گورم*میخنده*
ا.ت:*میخنده* دقیقا به منم همینو میگن
یوگیوم: میای ظهر که تایم استراحتمونه با هم ناهار بخوریم؟
ا.ت: آره ولی با دوستم چیکار کنم؟😐
یوگیوم: اگه اونم مثل اون دخترا نیست بیارش با اونم آشنا بشم شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم*میخنده*
ا.ت: اون با دیدن پسری غش میکنه ولی اصلا تا حالا نزدیکشون نشده تقریبا مثل منه...وقتی رفتیم پیشش از اسکلیش تعجب نکنیا این کلا یه تختش کمه😐😂
یوگیوم:*میخنده* باشه..
ایییییییش چه گوهی بخورم پارتای اول خیلی عنههههههه
اگه نتونم خوب بنویسمش چییییییییییی😐
خودم از نوشته های خودم بدم میاد🥲💔
۱۵.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.