شاهنامه ۴۴ شاه مازندران
#شاهنامه #۴۴ #شاه مازندران
. کاووس به لشکریان گفت : دیگر از کشتن دست بکشید سپس به رستم گفت :باید مرد دانایی یافت که نزد سالار مازندران رود و او را روشن کند .پس وفرهاد را فرستاد تا نامه را به او برساند .وقتی شاه مازندران فهمید که فرهاد از طرف کاووس آمده است به بزرگان گفت : باید طوری رفتار کنیم که فرستاده هراسان شود وقتی فرهاد نزدیک رفت دستش را گرفت و فشرد طوری که پی و استخوانهایش آزرده شد . فرهاد به رویش نیاورد و پیش شاه رفت و نامه را نزد او گذاشت وقتی شاه مازندران نامه را خواند
فرهاد سه روز مهمان آنها بود . روز چهارم به او گفت : نزد شاهت برگرد و به آن بی خرد بگو که بارگاه من صدهزار بار بهتر است پس فرهاد بازگشت و پاسخ نامه را آورد . پس رستم گفت: نامه ای بنویس تا من ببرم .
رستم به سوی شاه مازندران راه افتاد در راه رستم آنها را دید و برای اینکه از آنها زهرچشم بگیرد درختی انبوه و بزرگ را از ریشه کند و آن را چون ژوپین بدست گرفت . دوباره یکی از بزرگان دستش را گرفت و فشرد تا او را بیازارد رستم خندید وبعد دستش را طوری فشرد که رنگ از رویش پرید . پس شاه از مردی به نام کلاهورکه همه از او در هراس بودند خواست تا جلوی رستم هنرنمایی کند . او نیز نزد رستم آمد و چنگ به دست رستم زد و چنگ اورا به به شدت فشرد که رنگ رستم از درد نیلی شد پس رستم نیز چنگ او فشرد طوریکه ناخنهایش ریخت . کلاهور به شاه گفت : آشتی بهتر از جنگ است ما توان مبارزه با او را نداریم تهمتن پیام کاووس را به شاهدمازندان داد . شاه مازندران گفت : به شاه ایران بگو که به سوی ایران برگرد وگرنه توان رزم با لشکر مرا نداری سپس خلعتی برایش آورد اما رستم نپذیرفت و خشمناک نزد شاه ایران رفت و همه چیز را بازگفت از آنسو شاه مازندران سپاه را به سوی دشت برد . وقتی کاووس فهمید به ارتش رابیارست
در این زمان یکی از یلان مازندران به دستور شاه مازندران برای جنگ پیش آمد رستم با رخش پیش رفت و دو پهلوان شروع جنگ کردن پس رستم او را تعقیب کرد و او را از زین جدا کرد و بر خاک زد . دلاوران مازندران بهت زده شدند. سالار مازندران دستور جنگ داد . رستم با هر ضربه ده سر فرو می افکند .
جنگ یک هفته طول کشید . کاووس از خداوند مدد خواست .
. رستم به جنگ شاه مازندران رفت و نیزه ای بر کمربند او زد وگبر از تنش افتاد . شاه جادویی بکاربرد و تنش بین کوه سنگی واقع شدرستم آن سنگ را بلند کرد و زمین زد. پایان کارشاه مازندارن بود . شاه به رستم گفت : ما این پیروزی را از تو داریم . رستم گفت: اینها به خاطر کمک اولاد بود او راهها را به من نمایاند اگر ممکن است او را شاه مازندران کنید . شاه پذیرفت سپس به ایران بازگشتن
سپس رستم اجازه خواست تا به نزد زال برگردد .
رستم تخت ببوسید و رفت .
. کاووس به لشکریان گفت : دیگر از کشتن دست بکشید سپس به رستم گفت :باید مرد دانایی یافت که نزد سالار مازندران رود و او را روشن کند .پس وفرهاد را فرستاد تا نامه را به او برساند .وقتی شاه مازندران فهمید که فرهاد از طرف کاووس آمده است به بزرگان گفت : باید طوری رفتار کنیم که فرستاده هراسان شود وقتی فرهاد نزدیک رفت دستش را گرفت و فشرد طوری که پی و استخوانهایش آزرده شد . فرهاد به رویش نیاورد و پیش شاه رفت و نامه را نزد او گذاشت وقتی شاه مازندران نامه را خواند
فرهاد سه روز مهمان آنها بود . روز چهارم به او گفت : نزد شاهت برگرد و به آن بی خرد بگو که بارگاه من صدهزار بار بهتر است پس فرهاد بازگشت و پاسخ نامه را آورد . پس رستم گفت: نامه ای بنویس تا من ببرم .
رستم به سوی شاه مازندران راه افتاد در راه رستم آنها را دید و برای اینکه از آنها زهرچشم بگیرد درختی انبوه و بزرگ را از ریشه کند و آن را چون ژوپین بدست گرفت . دوباره یکی از بزرگان دستش را گرفت و فشرد تا او را بیازارد رستم خندید وبعد دستش را طوری فشرد که رنگ از رویش پرید . پس شاه از مردی به نام کلاهورکه همه از او در هراس بودند خواست تا جلوی رستم هنرنمایی کند . او نیز نزد رستم آمد و چنگ به دست رستم زد و چنگ اورا به به شدت فشرد که رنگ رستم از درد نیلی شد پس رستم نیز چنگ او فشرد طوریکه ناخنهایش ریخت . کلاهور به شاه گفت : آشتی بهتر از جنگ است ما توان مبارزه با او را نداریم تهمتن پیام کاووس را به شاهدمازندان داد . شاه مازندران گفت : به شاه ایران بگو که به سوی ایران برگرد وگرنه توان رزم با لشکر مرا نداری سپس خلعتی برایش آورد اما رستم نپذیرفت و خشمناک نزد شاه ایران رفت و همه چیز را بازگفت از آنسو شاه مازندران سپاه را به سوی دشت برد . وقتی کاووس فهمید به ارتش رابیارست
در این زمان یکی از یلان مازندران به دستور شاه مازندران برای جنگ پیش آمد رستم با رخش پیش رفت و دو پهلوان شروع جنگ کردن پس رستم او را تعقیب کرد و او را از زین جدا کرد و بر خاک زد . دلاوران مازندران بهت زده شدند. سالار مازندران دستور جنگ داد . رستم با هر ضربه ده سر فرو می افکند .
جنگ یک هفته طول کشید . کاووس از خداوند مدد خواست .
. رستم به جنگ شاه مازندران رفت و نیزه ای بر کمربند او زد وگبر از تنش افتاد . شاه جادویی بکاربرد و تنش بین کوه سنگی واقع شدرستم آن سنگ را بلند کرد و زمین زد. پایان کارشاه مازندارن بود . شاه به رستم گفت : ما این پیروزی را از تو داریم . رستم گفت: اینها به خاطر کمک اولاد بود او راهها را به من نمایاند اگر ممکن است او را شاه مازندران کنید . شاه پذیرفت سپس به ایران بازگشتن
سپس رستم اجازه خواست تا به نزد زال برگردد .
رستم تخت ببوسید و رفت .
۹.۲k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.