My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁴¹🦖🪐
جونگ کوک اولش فقط نگاهش کرد و بعد خنده ای کرد و گفت...
کوک: تو..تو دلت برای من تنگ شده...؟ خنده داره.. از اینجا برو تهیونگ برو...
تهیونگ انتظار همچین چیزی از جونگ کوک نداشت با بهت گفت..
تهیونگ: منظورت چیه کوک...؟ م..میخوای برگردم..؟
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت...
کوک: با این کارت فقط خودتو کوچیک میکنی..!
تهیونگ نمیدونست کدوم حرفای جونگ کوک رو باور کنه... این همون مردی بود که چند دقیقه پیش مست کرده بود و داشت از خیالات تهیونگ حرف میزد..!؟
بازم گول خورده بود...!؟ پوزخندی به خوش خیالیش زد اما به سمت جونگ کوک برگشت و گفت..
تهیونگ: بهت قول میدم جئون جونگ کوک قول میدم یه روز التماسم رو بکنی که یه نگاه بهت بندازم اما من حتی یه نیم نگاه هم بهت نمیکنم... زمین گرده جونگ کوک یه روز دور تو هست و یه روز دور من و اینو بدون بلاخره دور من میشه..
اینو گفت و به سمت در قدم برداشت و از اون امارت نحس خارج شد...
با ناراحتی و عصبانیت به رفتن معقشوقش خیره شد.. کی فکرشو میکرد جئون جونگ کوک بی رحم یه روزی اینجوری دست و پاهاش بسته بشه بخاطر یه علف بچه...!؟
هیچکس...
کار دیگه ای از دستش بر نمیومد.. باید اونو از خودش متنفر میکرد... با عصبانیت مشت محکمی به دیوار زد که خشمش بدن تموم اون خدمتکار های بیچاره رو لرزوند..
با غم به خندیدن مو قرمزش نگاه میکرد... میدید که بدون اون خوشحال تره و خب حق هم داشت..!
کی پیش کسی که بهش تجا*وز کرد و کتکش میزد خوشحاله...!؟ آهی کشید برای آخرین بار نگاهی به نقاشی دیوونه کننده رو به روش انداخت ، اون خنده های مستطیلی کافی بود تا دل هرکی رو بخواد بدست بیاره.. تلخندی زد و به سمت ماشینش حرکت کرد که بازوش توسط دست کسی اسیر شد و محکم به دیوار کوبیده شد...
سرشو بالا آورد به صورت قرمز شده از خشم نامجون نگاه کرد.. چشم های عصبانی نامجون روی چشمای غم زده کوک درحال گردش بود اما نامجون اونقدر عصبانی بود که متوجه غم تو چشمای رفیق چندین سالش نشد...
نامجون از خشم غرید و محکم یقه کوک رو گرفت با صدای دو رگه از عصبانیت گفت..
نامجون: مگه بهت نگفتم دیگه اطراف تهیونگ نبینمت هااا...؟ فقط به حرمت رفاقتمون کاریت ندارم اما بازم این اطراف ببینمت دمار از روزگارت در میارم کوک این تحدیدمو جدی بگیر...
سرشو نزدیک گوشش برد و ادامه داد..
نامجون: تو که با ضربه دست من آشنایی کوک...!؟
اما جونگ کوک نیشخندی زد و گفت..
کوک: حتی اگه به دستت بمیرم هم بازم میام نگاهش میکنم نامجون و تو نمیتونی اینو ازم دریغ کنی...
نامجون نگاه خشمگینی بهش انداخت و گفت..
نامجون: یه بار دیگه ببینم اطرافشی چیزی که تو ذهنمه رو عملی میکنم جئون جونگ کوک و تو خوب میدونی که من کاری رو بخوام تا تهش میرم...
کوک دندوناشو محکم روی هم کشید.
Part⁴¹🦖🪐
جونگ کوک اولش فقط نگاهش کرد و بعد خنده ای کرد و گفت...
کوک: تو..تو دلت برای من تنگ شده...؟ خنده داره.. از اینجا برو تهیونگ برو...
تهیونگ انتظار همچین چیزی از جونگ کوک نداشت با بهت گفت..
تهیونگ: منظورت چیه کوک...؟ م..میخوای برگردم..؟
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت...
کوک: با این کارت فقط خودتو کوچیک میکنی..!
تهیونگ نمیدونست کدوم حرفای جونگ کوک رو باور کنه... این همون مردی بود که چند دقیقه پیش مست کرده بود و داشت از خیالات تهیونگ حرف میزد..!؟
بازم گول خورده بود...!؟ پوزخندی به خوش خیالیش زد اما به سمت جونگ کوک برگشت و گفت..
تهیونگ: بهت قول میدم جئون جونگ کوک قول میدم یه روز التماسم رو بکنی که یه نگاه بهت بندازم اما من حتی یه نیم نگاه هم بهت نمیکنم... زمین گرده جونگ کوک یه روز دور تو هست و یه روز دور من و اینو بدون بلاخره دور من میشه..
اینو گفت و به سمت در قدم برداشت و از اون امارت نحس خارج شد...
با ناراحتی و عصبانیت به رفتن معقشوقش خیره شد.. کی فکرشو میکرد جئون جونگ کوک بی رحم یه روزی اینجوری دست و پاهاش بسته بشه بخاطر یه علف بچه...!؟
هیچکس...
کار دیگه ای از دستش بر نمیومد.. باید اونو از خودش متنفر میکرد... با عصبانیت مشت محکمی به دیوار زد که خشمش بدن تموم اون خدمتکار های بیچاره رو لرزوند..
با غم به خندیدن مو قرمزش نگاه میکرد... میدید که بدون اون خوشحال تره و خب حق هم داشت..!
کی پیش کسی که بهش تجا*وز کرد و کتکش میزد خوشحاله...!؟ آهی کشید برای آخرین بار نگاهی به نقاشی دیوونه کننده رو به روش انداخت ، اون خنده های مستطیلی کافی بود تا دل هرکی رو بخواد بدست بیاره.. تلخندی زد و به سمت ماشینش حرکت کرد که بازوش توسط دست کسی اسیر شد و محکم به دیوار کوبیده شد...
سرشو بالا آورد به صورت قرمز شده از خشم نامجون نگاه کرد.. چشم های عصبانی نامجون روی چشمای غم زده کوک درحال گردش بود اما نامجون اونقدر عصبانی بود که متوجه غم تو چشمای رفیق چندین سالش نشد...
نامجون از خشم غرید و محکم یقه کوک رو گرفت با صدای دو رگه از عصبانیت گفت..
نامجون: مگه بهت نگفتم دیگه اطراف تهیونگ نبینمت هااا...؟ فقط به حرمت رفاقتمون کاریت ندارم اما بازم این اطراف ببینمت دمار از روزگارت در میارم کوک این تحدیدمو جدی بگیر...
سرشو نزدیک گوشش برد و ادامه داد..
نامجون: تو که با ضربه دست من آشنایی کوک...!؟
اما جونگ کوک نیشخندی زد و گفت..
کوک: حتی اگه به دستت بمیرم هم بازم میام نگاهش میکنم نامجون و تو نمیتونی اینو ازم دریغ کنی...
نامجون نگاه خشمگینی بهش انداخت و گفت..
نامجون: یه بار دیگه ببینم اطرافشی چیزی که تو ذهنمه رو عملی میکنم جئون جونگ کوک و تو خوب میدونی که من کاری رو بخوام تا تهش میرم...
کوک دندوناشو محکم روی هم کشید.
۴.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲