"یک جایی خواندم "ارنست همینگوی"
"یک جایی خواندم "ارنست همینگوی"
زمانی که مشغول نوشتنِ "پیرمرد و دریا" بوده است ،
بارها بَدحال شده و بعد از انتقالَش به بیمارستان ،
پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند ،
در حالی که او در زمانِ نوشتن آن رُمان
کیلومترها از دریا فاصله داشته است..."
به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده
که بوی دریا گرفته و دریازدِگی بدحالَش کرده...!
مادربزرگم میگفت :
گاهی آنقدر مینشینم
و به دشتِ شقایق نزدیکِ خانهی کودکیهایم فکر میکنم
که وقتی به خودم میآیم دَستهایم بوی شقایق گرفته است...
راستی؛ گفتهام برایَت
که مادرم گاهی مَرا میبوید و زِمزمه میکند
که بوی خاصی میدهم...
به روی خودَم نمیآورم که بوی توست...
غرقِ هَرچه بِشوی بویَش را میگیری..!
غرق چِشمانت ، خیالَت ، لبخندَت...
من آنقدر غرقِ توام که بویَت را گرفته ام...
حالا میفهمم مادربزرگ آن روزها چه میگفت..!
#سارا__اسدی
زمانی که مشغول نوشتنِ "پیرمرد و دریا" بوده است ،
بارها بَدحال شده و بعد از انتقالَش به بیمارستان ،
پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند ،
در حالی که او در زمانِ نوشتن آن رُمان
کیلومترها از دریا فاصله داشته است..."
به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده
که بوی دریا گرفته و دریازدِگی بدحالَش کرده...!
مادربزرگم میگفت :
گاهی آنقدر مینشینم
و به دشتِ شقایق نزدیکِ خانهی کودکیهایم فکر میکنم
که وقتی به خودم میآیم دَستهایم بوی شقایق گرفته است...
راستی؛ گفتهام برایَت
که مادرم گاهی مَرا میبوید و زِمزمه میکند
که بوی خاصی میدهم...
به روی خودَم نمیآورم که بوی توست...
غرقِ هَرچه بِشوی بویَش را میگیری..!
غرق چِشمانت ، خیالَت ، لبخندَت...
من آنقدر غرقِ توام که بویَت را گرفته ام...
حالا میفهمم مادربزرگ آن روزها چه میگفت..!
#سارا__اسدی
۲.۶k
۰۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.