قلبم را از سینه درآوردم

قلبم را از سینه درآوردم
چراغ را خاموش کردم
و خوابیدم

مطمئنم
دیگر هیچ زخمی بیدارم نخواهد کرد
دیدگاه ها (۱)

قرارمان نیمه شب شرعی کنار پنجره!! ...

خسته ام...از خیره ماندن به جای خالی ات در قاب عکس ،از پرسه ه...

آمدی جان را بگیری منتها جانم شدی توکفر چشمت را که دیدم دین و...

چه مغرورم...!ولی آنقدر زنجیرم به احساسم،که تا رد می شوی کج م...

رمان: لجبازی پارت: 29

رسم زندگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط