عشق بی پایان پارت۷
عشق بی پایان پارت۷
²هفته بعد...
من به عنوان یه عروسک بی جون تو اون عمارت بودم از هیچی خبر نداشتم نمیدونسم اون بیرون چه خبرع
زخمام کامل خوبشده بود
مادر جیمز هم رفته بود
توی همون اتاق کثیف و سرد بودم ک رایا اومد و گفت
:واای میانا ارباب میخواد تنبهت کنه چیکارکنیمممم
_ای خدااا مگه من چیکار کردم باز
:نمیدونم
فقط یکم ازش اطاعت کن تا شاید یکم خام شد ولت کرد
_سعی میکنم
ویو جیمز
(قرار بود شب کلی بهم خوشبگذره رفتم شرکت یکم موندم پروژه ها رو سپردم دست بقیه و برگشتم خونه ساعت نزدیکای۱۰شب بود میانا و رایا هم خواب بودن
رفتم سمت رایا چون اون بهتر مبتونست میانا رو راضی کنه)
+رایا(خیلی اروم)
رایا
رایاااااا(داد)
:این صدای چیه
ای وای ارباب ببخشید
_چیع ؟
چیشده رایا
:هیچی بگیر بخواب میخوام یکم اب بخورم
_باش
:بله ارباب
+میانا
میانا امادس(خنده شیطانی)
:جناب ارباب ازتون التماس میکنم ولش کنین خیلی سنش کمه خیلی بچهس
+دختر جون تو اندامشو ندیدی اگ میدیدی این حرفو نمیزدی قطعا
:جناب ارباب هرکاری بگین مبکنم فقط به اون دست نزنید
اون هنوز مث بچه ها لج میکنه بعضی وقتا اینقد جدی میشه ک
+نمیشه باید خودم وارد کار بشم
رایا خیلی تلاش میکرد جلوشو بگیره
:ارباب التماستو میکنم گناه داره
ارباب لطفا
که رایا رو محکم پرت کرد رو زمین
+بتوچه گمشوو
_چخبرع
چته چرا وحشی بازی در میاری
+اوک ب من بگو وحشی ببین چ بلایی سرت بیارم
..
_ولم کننن ول کنن رایاااا کمک ولم کننن(داد)
همه خدمت کارا بیدار شدن و به منو جیمز زل زده بودن و با خودشون میگفتن
:اخی بیچاره چقد تقلا میکنه
:خوشبحالش چقد خوش شانسه
:اخی بدبخت نابود میشه
جیمز روشو برگردوند
+گمشین برین کپه مرگتونو بزاریددد تا به فنا نرفتیدد(عربده)
همه پخش شدن و رفتن و منم همش داد میزدم
+داد نزن بیب هیششش
هانی بریم شروع کنیم
_عمرااا رایاااا کمک کنننن
:بمیرممم دووم بیار قربونت برم چیری نیست تموم میشع(بغض)
²هفته بعد...
من به عنوان یه عروسک بی جون تو اون عمارت بودم از هیچی خبر نداشتم نمیدونسم اون بیرون چه خبرع
زخمام کامل خوبشده بود
مادر جیمز هم رفته بود
توی همون اتاق کثیف و سرد بودم ک رایا اومد و گفت
:واای میانا ارباب میخواد تنبهت کنه چیکارکنیمممم
_ای خدااا مگه من چیکار کردم باز
:نمیدونم
فقط یکم ازش اطاعت کن تا شاید یکم خام شد ولت کرد
_سعی میکنم
ویو جیمز
(قرار بود شب کلی بهم خوشبگذره رفتم شرکت یکم موندم پروژه ها رو سپردم دست بقیه و برگشتم خونه ساعت نزدیکای۱۰شب بود میانا و رایا هم خواب بودن
رفتم سمت رایا چون اون بهتر مبتونست میانا رو راضی کنه)
+رایا(خیلی اروم)
رایا
رایاااااا(داد)
:این صدای چیه
ای وای ارباب ببخشید
_چیع ؟
چیشده رایا
:هیچی بگیر بخواب میخوام یکم اب بخورم
_باش
:بله ارباب
+میانا
میانا امادس(خنده شیطانی)
:جناب ارباب ازتون التماس میکنم ولش کنین خیلی سنش کمه خیلی بچهس
+دختر جون تو اندامشو ندیدی اگ میدیدی این حرفو نمیزدی قطعا
:جناب ارباب هرکاری بگین مبکنم فقط به اون دست نزنید
اون هنوز مث بچه ها لج میکنه بعضی وقتا اینقد جدی میشه ک
+نمیشه باید خودم وارد کار بشم
رایا خیلی تلاش میکرد جلوشو بگیره
:ارباب التماستو میکنم گناه داره
ارباب لطفا
که رایا رو محکم پرت کرد رو زمین
+بتوچه گمشوو
_چخبرع
چته چرا وحشی بازی در میاری
+اوک ب من بگو وحشی ببین چ بلایی سرت بیارم
..
_ولم کننن ول کنن رایاااا کمک ولم کننن(داد)
همه خدمت کارا بیدار شدن و به منو جیمز زل زده بودن و با خودشون میگفتن
:اخی بیچاره چقد تقلا میکنه
:خوشبحالش چقد خوش شانسه
:اخی بدبخت نابود میشه
جیمز روشو برگردوند
+گمشین برین کپه مرگتونو بزاریددد تا به فنا نرفتیدد(عربده)
همه پخش شدن و رفتن و منم همش داد میزدم
+داد نزن بیب هیششش
هانی بریم شروع کنیم
_عمرااا رایاااا کمک کنننن
:بمیرممم دووم بیار قربونت برم چیری نیست تموم میشع(بغض)
۲.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.