کفاره شعری که نخواندیم و قضا شد

کفاره شعری که نخواندیم و قضا شد
با رکعتی از وصف دو ابروت ادا شد

حالم چو جوانی است که یک موی سپیدش
در چهره فرسوده آیینه دو تا شد

تا بابل آغوش تو باز است نپرسی
نمرود چرا در دل تورات خدا شد

صدها گره در کار من و شعر من افتاد
وقتی گره موی غزلپیچ تو وا شد

یک روز به بام آمدی و رخت تکاندی
این کوچه پر از رهگذر سر به هوا شد
دیدگاه ها (۴)

درخت هم که باشیعاقبتیک روزمغلوب پاییز میشویحالا فکر کنچقدر م...

آرام قدم بردار!آرامتر از، روز آشناییمیترسم ....میترسم شکسته ...

اکنون چو برگ آخر پاییزیتب کرده ام,در دستهای سرد تومی لرزم..ا...

#دیشبم_خۅب_گذشٺدیشبم خوب ڪَذشٺٺا سحر بیدارے، ٺا سحر درد و غم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط