ماجراهای ایشون و اوشون
ماجراهای ایشون و اوشون
این قسمت
نمایش چپکی
یعنی اینم شانسه به من دادی خدا؟
آخه چرا گیر چهارتا نره خر افتادم معلومه بس که بدبختم
رایتو میاد دستشو میندازه دور گردنم
رایتو:خب لوکا چان اون دوتا رو تونستی خر کنی مارو که دیگه نمیتونی
من:ذلیل مرده تو خودت خر هستی
سوبارو همچین گارد وحشتناکی گرفت که من...
من:خدایا منو ببخش...دیگه تو یقه شو سوسک نمیندازم..اصلا دیگه غلط بکنم با الکل و کبریت سر رجی کرم بریزم...خدایا جان لوکا دیگه رو کراوات آیاتو رنگ نمیریزم..دیگه من چیز بخورم عروسکای کاناتو رو سلاخی کنم..به جون خودم دیگه عمرا ادای رایتو رو در بیارم بخندم...قول میدم دیگه هیچوقت با چاقوی سوبارو تختشو خط خطی نکنم...خدایا ببخش دیگه باشه...من غلط کردم هنو جوونم آرزو...
اه پس چرا نمردم؟
چشامو باز کردم دیدم شیش تایی دارن عین چی بهم نگاه میکنن
من:چی شد الان؟خدا بهم شانس زندگی دوباره داد؟
آیاتو:میدونستم گاوی ولی نه تا این حد
کاناتو:گاو براش کمه آیاتو کون
شو:مرض که از اول داشتی ولی تا این حد حالت بد بود؟
رجی:بلا گرفته بخاطر تو یه بار آزمایشگاهم رفت هوا
سوبارو:دعا کن دستم بهت نرسه
رایتو:دختره بز حالا دیگه به من میخندی؟
من:خو حالا مگه چی شده؟
رجی:ادب کردنش با خودتون
شو:من الان خوابم میاد
آیاتو:من گرسنمه میرم یه چیزی بخورم
کاناتو:حوصلم سر رفته...مگه نه تدی؟
رایتو:امشب ماه کامله یه سر میرم رو پشت بوم
سوبارو:چیشش دلم چاقومو میخواد
من با دهن یکمی فقط یکمی باز نه بیشتر داشتم رفتنشونو نگاه میکردم
به در رسیده نرسیده خل شدم
من:هووووووووو هووووووووو...گنجشک پر کلاغ پر...نی سان در رفت از اون ور...نی سان جرات نداره...در میره باز دوباره..حالاااا...
یهو دیدم چهار تایی اومدن بالا سرم
با جن مو نمیزدن لامصبا
من که گلاب به روتون نیاز به تعویض التمبان شدم
شو هم میخواست بیادا ولی وسط راه غشید
رجی هم رفت خرابکاری های منو جمع کنه
آیاتو:که نی سان جرات نداره ها؟
من:نه بابا نی سانای من از همه شجاع ترن من...
کاناتو:چرا بلوف میزنی؟تو که همه عالم نی سانتن
من:خو سن بالاها که نیستن
سوبارو:نه جون من برو اونارم از خیری زیادت به نی سانی قبول کن
رایتو:حالا بیخیال ولی تو باید یه کاری کنی
من:چی؟
اونا:تا میتونی فرار کن
من در برابر این غول بیابونی ها مورچه بودما(بازم بلوف زدم)
دوتا پا کم بود شیش تا پای دیگه گرفتم و فلنگو بستم
من:مااادددرررر جاااااننننن
آیاتو:اگه جرات داری همونجا وایسا
منم که داشتم میرفتم حواسم نبود شو خر کله پاشو دراز کرده
با مخ افتادم
سوبارو:حالا دیگه از دست ما در میری؟
من:به هفت جد و آباد ننتون خندیدم
کاناتو:شروع کنیم؟
اونا:آره
الهی به روز من نیافتین
چهارتایی انقدر قلقلکم دادن که آخرش یه جنازه از من موند
سوبارو سرشو میخارونه
سوبارو:به نظرتون زیاده روی نکردیم؟
آیاتو:یکم زیاد بر زیاده روی کردیم
رایتو:بدبخت لوکا
من حالا به هوش بودم و حرفاشونو میشنیدم
یهو عین جت پریدم
چهارتا پسر گنده تو شلوارشون شکوفه زدن
من:تا شما رو رو به موت نکنم نمیمیرم یو هاهاها(خنده شیطانی)
بعد از این ماجرا به این نتیجه رسیدم
که نی سانای من کلا عوضی تشریف دارن
بعد از کلی منت کشی و واسطه شدن چند نفر
بالاخره راضی شدن
باز به من میگفتن گاو
اینا روی هرچی گاوه سفید کردن
دارم براشون
یه کار میکنم با سرخاب سفیدآب همدردی کنن
یوهاهاهاهاهاهاها
*توجه:یویی در این داستان پشمک حاج عبدالله بود(البته شکلاتی من وانیلی و زعفرونی ندوس)
منو نی سانا و نه سانا:تا ماجرای بعد شما رو به بیمه ایران و بیمه های دیگر میسپاریم
در حین خستگی از ماساژور شاندرمن استفاده کنین
شکلاتم نخورین دندوناتون خراب میشه
به جاش بدین به من
استفاده از روغن فامیلا رو واسه افسرده ها پیشنهاد میکنیم
تو مدرسه زیاد خر نزنین
باز حوصله عرعر نداریم
تا یه کرمریزی دیگه
خدا یار و نگهدارمون
ها چیه؟
ما مهمیم دیگه
چه اعتماد به نفسی دارینا
والا با اون قیافهها
خب من دیگه کم کم باس فلنگو ببندم
دوستون ندارم
عاشقتونم نیستم
ولی دوستون دارم
سوبارو:عه؟چی شد؟
من:ها چیه حسودیت میشه؟
رایتو:بابا بیخیال
من:خب باشه حالا
اهههه انقدر بدم میاد سر بحث یهو پاچه میگیرن
زشته دیگه
یویی:والا
اودافظ
@__@
#dl
این قسمت
نمایش چپکی
یعنی اینم شانسه به من دادی خدا؟
آخه چرا گیر چهارتا نره خر افتادم معلومه بس که بدبختم
رایتو میاد دستشو میندازه دور گردنم
رایتو:خب لوکا چان اون دوتا رو تونستی خر کنی مارو که دیگه نمیتونی
من:ذلیل مرده تو خودت خر هستی
سوبارو همچین گارد وحشتناکی گرفت که من...
من:خدایا منو ببخش...دیگه تو یقه شو سوسک نمیندازم..اصلا دیگه غلط بکنم با الکل و کبریت سر رجی کرم بریزم...خدایا جان لوکا دیگه رو کراوات آیاتو رنگ نمیریزم..دیگه من چیز بخورم عروسکای کاناتو رو سلاخی کنم..به جون خودم دیگه عمرا ادای رایتو رو در بیارم بخندم...قول میدم دیگه هیچوقت با چاقوی سوبارو تختشو خط خطی نکنم...خدایا ببخش دیگه باشه...من غلط کردم هنو جوونم آرزو...
اه پس چرا نمردم؟
چشامو باز کردم دیدم شیش تایی دارن عین چی بهم نگاه میکنن
من:چی شد الان؟خدا بهم شانس زندگی دوباره داد؟
آیاتو:میدونستم گاوی ولی نه تا این حد
کاناتو:گاو براش کمه آیاتو کون
شو:مرض که از اول داشتی ولی تا این حد حالت بد بود؟
رجی:بلا گرفته بخاطر تو یه بار آزمایشگاهم رفت هوا
سوبارو:دعا کن دستم بهت نرسه
رایتو:دختره بز حالا دیگه به من میخندی؟
من:خو حالا مگه چی شده؟
رجی:ادب کردنش با خودتون
شو:من الان خوابم میاد
آیاتو:من گرسنمه میرم یه چیزی بخورم
کاناتو:حوصلم سر رفته...مگه نه تدی؟
رایتو:امشب ماه کامله یه سر میرم رو پشت بوم
سوبارو:چیشش دلم چاقومو میخواد
من با دهن یکمی فقط یکمی باز نه بیشتر داشتم رفتنشونو نگاه میکردم
به در رسیده نرسیده خل شدم
من:هووووووووو هووووووووو...گنجشک پر کلاغ پر...نی سان در رفت از اون ور...نی سان جرات نداره...در میره باز دوباره..حالاااا...
یهو دیدم چهار تایی اومدن بالا سرم
با جن مو نمیزدن لامصبا
من که گلاب به روتون نیاز به تعویض التمبان شدم
شو هم میخواست بیادا ولی وسط راه غشید
رجی هم رفت خرابکاری های منو جمع کنه
آیاتو:که نی سان جرات نداره ها؟
من:نه بابا نی سانای من از همه شجاع ترن من...
کاناتو:چرا بلوف میزنی؟تو که همه عالم نی سانتن
من:خو سن بالاها که نیستن
سوبارو:نه جون من برو اونارم از خیری زیادت به نی سانی قبول کن
رایتو:حالا بیخیال ولی تو باید یه کاری کنی
من:چی؟
اونا:تا میتونی فرار کن
من در برابر این غول بیابونی ها مورچه بودما(بازم بلوف زدم)
دوتا پا کم بود شیش تا پای دیگه گرفتم و فلنگو بستم
من:مااادددرررر جاااااننننن
آیاتو:اگه جرات داری همونجا وایسا
منم که داشتم میرفتم حواسم نبود شو خر کله پاشو دراز کرده
با مخ افتادم
سوبارو:حالا دیگه از دست ما در میری؟
من:به هفت جد و آباد ننتون خندیدم
کاناتو:شروع کنیم؟
اونا:آره
الهی به روز من نیافتین
چهارتایی انقدر قلقلکم دادن که آخرش یه جنازه از من موند
سوبارو سرشو میخارونه
سوبارو:به نظرتون زیاده روی نکردیم؟
آیاتو:یکم زیاد بر زیاده روی کردیم
رایتو:بدبخت لوکا
من حالا به هوش بودم و حرفاشونو میشنیدم
یهو عین جت پریدم
چهارتا پسر گنده تو شلوارشون شکوفه زدن
من:تا شما رو رو به موت نکنم نمیمیرم یو هاهاها(خنده شیطانی)
بعد از این ماجرا به این نتیجه رسیدم
که نی سانای من کلا عوضی تشریف دارن
بعد از کلی منت کشی و واسطه شدن چند نفر
بالاخره راضی شدن
باز به من میگفتن گاو
اینا روی هرچی گاوه سفید کردن
دارم براشون
یه کار میکنم با سرخاب سفیدآب همدردی کنن
یوهاهاهاهاهاهاها
*توجه:یویی در این داستان پشمک حاج عبدالله بود(البته شکلاتی من وانیلی و زعفرونی ندوس)
منو نی سانا و نه سانا:تا ماجرای بعد شما رو به بیمه ایران و بیمه های دیگر میسپاریم
در حین خستگی از ماساژور شاندرمن استفاده کنین
شکلاتم نخورین دندوناتون خراب میشه
به جاش بدین به من
استفاده از روغن فامیلا رو واسه افسرده ها پیشنهاد میکنیم
تو مدرسه زیاد خر نزنین
باز حوصله عرعر نداریم
تا یه کرمریزی دیگه
خدا یار و نگهدارمون
ها چیه؟
ما مهمیم دیگه
چه اعتماد به نفسی دارینا
والا با اون قیافهها
خب من دیگه کم کم باس فلنگو ببندم
دوستون ندارم
عاشقتونم نیستم
ولی دوستون دارم
سوبارو:عه؟چی شد؟
من:ها چیه حسودیت میشه؟
رایتو:بابا بیخیال
من:خب باشه حالا
اهههه انقدر بدم میاد سر بحث یهو پاچه میگیرن
زشته دیگه
یویی:والا
اودافظ
@__@
#dl
۱۲.۸k
۰۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.