رفته ای عطرت ولی در خانه ام جا مانده است

‌ رفته ای، عطرت ولی در خانه ام جا مانده است
یک نفر دور از تو اینجا سخت تنها مانده است

از شب طوفانی و مواج گیسوهای تو
قایقی آمد ولی، دل بین دریا مانده است

فکر و ذکر و کار هر روزم شدی پس بعد از این
کار دیروزم به امروز و به فردا مانده است

با غم هجر ات سفرها رفتم و رفتم ولی
غم کم آورد و نیامد، او هم از پا مانده است

بعد از این ای عقل دوراندیش من کاری بکن
هرچه دارم میکشم از این دل وامانده است

#احسان_نصری
دیدگاه ها (۱)

سرگرم پشت سر گذاشتن چهار فصل زندگی ام بودم که دست حادثه ای م...

... جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنیمن میانسالم، تو داری زو...

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشبشاید تو می خواهی مرا در کوچ...

مرا به حال خود ای عشق! بیش ازین مگذارکه بی غمی، یکی از اهل ر...

HENTAI :: SUKUKU

دختر جهنمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط