میشوید غبار
.
میشوید غبار
از تنِ سرد و خاک گرفته ی زمین
باران...
میفشاند نورهای عمیق
به درون قلب خاموش خیابان
آسمان،
پیر کلاغ های خیابانِ دال
خبر از روزگاران دور دارند
خبر از عشقی که نافرجام ماند
خبر از بخشش و جنونِ من
شاهدِ طعم زهر آلودی مثل
دیدن تو با کسی دیگر
شاهد طعم شور دروغ
که آمیخته شد با دیده های تَر
عصرِ جمعه لاشه ی فرتوتِ کلاغ
در میان پیاده رو افتاد
آن طرف تر موشی فربه
گربه ای را دریده بود انگار
پیرمردی عصا زنان ذکرش
شده بود فحش و ناسزا و خشم
کودکی زار زنان میرفت
مادرش توی دنیای مجازی غرق
ژنده پوشی زندگی اش را
در میان زباله ها میجُست
حد آرزوهایش شده بود
چند بطری بیشتر از دیروز
آسمان زار میزند انگار
پاییز هم بهانه ی خوبیست
قلم و کاغذ و ذهن من
همه تسلیمِ جبرِ امروز
رضوان_کردی
دخترپاییز
.
میشوید غبار
از تنِ سرد و خاک گرفته ی زمین
باران...
میفشاند نورهای عمیق
به درون قلب خاموش خیابان
آسمان،
پیر کلاغ های خیابانِ دال
خبر از روزگاران دور دارند
خبر از عشقی که نافرجام ماند
خبر از بخشش و جنونِ من
شاهدِ طعم زهر آلودی مثل
دیدن تو با کسی دیگر
شاهد طعم شور دروغ
که آمیخته شد با دیده های تَر
عصرِ جمعه لاشه ی فرتوتِ کلاغ
در میان پیاده رو افتاد
آن طرف تر موشی فربه
گربه ای را دریده بود انگار
پیرمردی عصا زنان ذکرش
شده بود فحش و ناسزا و خشم
کودکی زار زنان میرفت
مادرش توی دنیای مجازی غرق
ژنده پوشی زندگی اش را
در میان زباله ها میجُست
حد آرزوهایش شده بود
چند بطری بیشتر از دیروز
آسمان زار میزند انگار
پاییز هم بهانه ی خوبیست
قلم و کاغذ و ذهن من
همه تسلیمِ جبرِ امروز
رضوان_کردی
دخترپاییز
.
- ۳۱۹
- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط