Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 81
+نمیخواد...حالم خوبه توام الان خسته ای بگیر بخواب
~تو چی پس؟
+من...میرم پیش جونگکوک
~تنهایی نکنه؟
سرتو تکون میدی
~نمیشه...همینجا میمونی فردا با هم میریم ملاقاتش
+خب من اینجا حوصلم سر میره
~زنگ میزنم راننده برسونتت بیمارستان
+میشه یبارم که شده بهم اعتماد کنی؟
~اعتماد کردم که تو خونه تنهات گذاشتم و با جیسونگ دیدمت
+هوی...بهت گفتم تقصیر من نبود...نکنه میخوای دوباره گریه کنم زشت تر شم؟
~نه لازم نکرده،همین که گفتم یا با راننده میری یا میمونی خونه
+خیلی خب...بگو بیاد سریع...چیش
دست به سینه میشینی رو تخت و منتظر میمونی ماشین بیاد دنبالت که با حس کردن داره آب دماغت میاد سریع از جات بلند میشی و دستمال برمیداری و دماغتو پاک میکنی،دستمالو که نگاه میکنی متوجه میشی خونه ولی وقتی بیشتر نگاهش میکنی تیکه های ریز سیاه هم توش پیدا میکنی
~ماشین پایین منتظره،لباس گرم بپوش بعد برو
حواست پرت دستمال شده بود و داشتی به این فکر میکردی که دلیلش چی میتونه باشه که با حس کردن دست یکی روی شونت سرتو برمیگردونی سمتش
~حالت خوبه؟
+اینگوک...من....اینو ببین
دستمالو نشونش میدی و ولی چون دوباره خونریزیت شروع میشه دستمالو میگیری جلوی دماغت
~فکر نکنم مشکلی داشته باشه،این فقط یه خوندماغ سادست
سرتو به چپ و راست تکون میدی
+نه نیست
دستمالو میدی دستش و خودت یه دستمال دیگه برمیداری و میگیری جلوی دماغت
+فکر نمیکنی یکم عجیبه؟
اینگوک میره سمت میز آیینه و یه تیغ برمیداره و کف دستشو میبره و خونشو میریزه روی دستمال و با خون تو مقایسه میکنه
+هوی اینگوک دیوونه شدی؟میدونم ازینکه دارم میمیرم ناراحتی ولی دلیل نمیشه خودتو بکشی
~این عجیبه...
میری سمتش و به دستمال نگاه میکنی،تفاوت رنگ خون رو کامل میشد فهمید،خون تو کاملا تیره و نزدیک سیاه بود ولی خون اینگوک قرمز روشن بود
نگاه میکنی به اینگوک،واقعا ترسیده بودی ازینکه نکنه داری میمیری یا همچین چیزی
+اینگوک...
~عیب نداره باهم میریم بیمارستان الان
+نه ولش کن نمیخواد،خودم دارم میرم دیگه
~نه باهم میریم
+نمیشه،اگه نخوابی میمیری میدونی که ساعت از دوازده گذشته دیگه
~پس...زنگ میزنم به دکترت...به جونگکوکم زنگ میزنم ببینم حالت خوبه یا نه
+نه دیگه به جونگکوک چرا بیچاره خودش الان مریضه اگه بفهمه من چیزیم شده حالش بدتر میشه
~راست میگی...باشه برو ولی مراقب خودت باش
سرتو تکون میدی و میری چند تا دستمال دیگم برمیداری
+دیگه میرم،خدافظ
~خدافظ
از خونه میری بیرون و با یه ماشین که چهارتا بادیگارد و یه راننده کنارش وایسادن مواجه میشی
+لازم بود حالا انقد سخت بگیره
نفس عمیق میکشی و سرتو به چپ و راست تکون میدی و بعد سوار ماشین میشی
توی راه...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 81
+نمیخواد...حالم خوبه توام الان خسته ای بگیر بخواب
~تو چی پس؟
+من...میرم پیش جونگکوک
~تنهایی نکنه؟
سرتو تکون میدی
~نمیشه...همینجا میمونی فردا با هم میریم ملاقاتش
+خب من اینجا حوصلم سر میره
~زنگ میزنم راننده برسونتت بیمارستان
+میشه یبارم که شده بهم اعتماد کنی؟
~اعتماد کردم که تو خونه تنهات گذاشتم و با جیسونگ دیدمت
+هوی...بهت گفتم تقصیر من نبود...نکنه میخوای دوباره گریه کنم زشت تر شم؟
~نه لازم نکرده،همین که گفتم یا با راننده میری یا میمونی خونه
+خیلی خب...بگو بیاد سریع...چیش
دست به سینه میشینی رو تخت و منتظر میمونی ماشین بیاد دنبالت که با حس کردن داره آب دماغت میاد سریع از جات بلند میشی و دستمال برمیداری و دماغتو پاک میکنی،دستمالو که نگاه میکنی متوجه میشی خونه ولی وقتی بیشتر نگاهش میکنی تیکه های ریز سیاه هم توش پیدا میکنی
~ماشین پایین منتظره،لباس گرم بپوش بعد برو
حواست پرت دستمال شده بود و داشتی به این فکر میکردی که دلیلش چی میتونه باشه که با حس کردن دست یکی روی شونت سرتو برمیگردونی سمتش
~حالت خوبه؟
+اینگوک...من....اینو ببین
دستمالو نشونش میدی و ولی چون دوباره خونریزیت شروع میشه دستمالو میگیری جلوی دماغت
~فکر نکنم مشکلی داشته باشه،این فقط یه خوندماغ سادست
سرتو به چپ و راست تکون میدی
+نه نیست
دستمالو میدی دستش و خودت یه دستمال دیگه برمیداری و میگیری جلوی دماغت
+فکر نمیکنی یکم عجیبه؟
اینگوک میره سمت میز آیینه و یه تیغ برمیداره و کف دستشو میبره و خونشو میریزه روی دستمال و با خون تو مقایسه میکنه
+هوی اینگوک دیوونه شدی؟میدونم ازینکه دارم میمیرم ناراحتی ولی دلیل نمیشه خودتو بکشی
~این عجیبه...
میری سمتش و به دستمال نگاه میکنی،تفاوت رنگ خون رو کامل میشد فهمید،خون تو کاملا تیره و نزدیک سیاه بود ولی خون اینگوک قرمز روشن بود
نگاه میکنی به اینگوک،واقعا ترسیده بودی ازینکه نکنه داری میمیری یا همچین چیزی
+اینگوک...
~عیب نداره باهم میریم بیمارستان الان
+نه ولش کن نمیخواد،خودم دارم میرم دیگه
~نه باهم میریم
+نمیشه،اگه نخوابی میمیری میدونی که ساعت از دوازده گذشته دیگه
~پس...زنگ میزنم به دکترت...به جونگکوکم زنگ میزنم ببینم حالت خوبه یا نه
+نه دیگه به جونگکوک چرا بیچاره خودش الان مریضه اگه بفهمه من چیزیم شده حالش بدتر میشه
~راست میگی...باشه برو ولی مراقب خودت باش
سرتو تکون میدی و میری چند تا دستمال دیگم برمیداری
+دیگه میرم،خدافظ
~خدافظ
از خونه میری بیرون و با یه ماشین که چهارتا بادیگارد و یه راننده کنارش وایسادن مواجه میشی
+لازم بود حالا انقد سخت بگیره
نفس عمیق میکشی و سرتو به چپ و راست تکون میدی و بعد سوار ماشین میشی
توی راه...
🍃🗿
۷.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.