چشم هایش داشت هر ثانیه باریک تر از قبل میشد، خواب خودش را
چشم هایش داشت هر ثانیه باریک تر از قبل میشد، خواب خودش را میکشید پشت پلک هایش، خوابش می آمد
گفت:
اندازه ی یک عمر خسته ام.
باد محکم میخورد توی صورتش دست هایش توی باد تکان میخورد همینطور که چشم هایش را به خاطر شدت سرما بسته بود
با صدای بلند ادامه داد؛
گفت:
اندازه ی یک عمر خسته ام.
باد محکم میخورد توی صورتش دست هایش توی باد تکان میخورد همینطور که چشم هایش را به خاطر شدت سرما بسته بود
با صدای بلند ادامه داد؛
۱۲.۴k
۰۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.